نوروز 98

شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان

[ يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۴۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

تولد 35 سالگی مسعود

شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با عنوان تولد 35 سالگی بابا مسعود

[ چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

روز مادر 97

روز مادر...

امسال دومین سالی که به معنای واقعی مامان شدم.

خدایا خیلی ازت ممنونم که منو به بالاترین درجه مقام یک زن رسوندی.

مادر بودن یعنی همه چیز...

وقتی مادر میشی تازه معنای اصلی خیلی چیزها رو می فهمی، دیدت و دریچه نگاهت به دنیا عوض میشه و اون وقت دنیارو خیلی قشنگتر می بینی و قشنگتر می خواهی.

الهی شکر.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۵۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

اندرز 7

هر روز که می گذره دیدگاه هام بیشتر و بیشتر تغییر می کنه.

شاید به خاطر سن و ساله.
هر چی سن آدم بالاتر می ره بهمون نسبت مرزهای زندگی هم تنگ و تنگ تر میشه.
همه چیز رو می خوای موشکافانه تر بررسی کنی و اونجاست که می بینی خیلی جاها رو اشتباه کردی.
هر چی میگذره بیشتر بیشتر متوجه میشم که اصلا آدمها رو نشناختم.
کسایی که سالها و ماهها باهاشون یک رنگ بودی هیچ چیزی ازشون مخفی نداشتی.
ولی می بینی خیلی جاها ازت گذشتن.

ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۱۹ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

سفر به شهر بادگیرها

شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان

[ جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

تولد بابا ناصر

 برای تولد بابا همه رفتیم سفره خانه شهربانو که موزیک زنده داشت و خیلی بهمون خوش گذشت و چند ساعتی حسابی لذت بردیم.

بابا جونم حضورت مایه آرامشم، از خدا می خوام تنت سالم باشه و سایت بالای سرم.

مرسی که همیشه کمکمی، پناهمی.

مرسی که همیشه همراهی.

دوست دارم خیلی.

 

 

[ سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

نوروز 97

شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان

[ چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۰۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

تولد ساناز 96

دیگه موکدا تاکید داشتم تولدم با چهارشنبه سوری مطلقا برگزار نشه.

خونه وسط، زندگی ریخته و پاشیده، اما تولد گرفتیم تازه همه اومدن خونمون.
مامان و بابا، سارا و غزلی و احمد جان و مادر.

ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

روز زن 96

از اونجایی که امسال روز زن به پنجشنبه  افتاده، شرکت هم پیشواز رفت و مراسم رو چهارشنبه برگزار کرد. طبق روال هرسال اتاق جلسات جمع شدیم و بعد از تبریک و تقدیر، قرار شد ساعت 11:30همه حراست باشیم به مقصد بام لند.

ناهار رو رفتاری خوردیم و بعد هم کنار دریاچه قدمی زدیم و از اونجا هم اومدیم خونه.

مراسم روز زن در خانه هم که با دسته گل زیبا و انتخاب هدیه روز تولد و روز مادر همراه بود.

البته انتخاب در روز مادر و دریافت در روز تولد.

اما همه اینها به کنار، امسال اولین سالی بود که مامان بودم، پسرم امسال تو بغلم بود، مامان.

راستش مادر شدن دقیقا همون مثل قدیمیه که میگن تا جای کسی نباشی نباید قضاوتش کنی، من تازه فهمیدم مادر شدن یعنی چی...

مامان قبلا می گفت میخوای فقط یه کوچولو بفهمی مادر یعنی چی، یه آجرو نه ماه ببند به شکمت باهاش بخواب بیدار شو، کار کن بشین، پاشو تازه این قطره ای بیش نیشت از دریای مادری.

اما حالا می فهمم... خوب هم می فهمم اینکه لحظه به لحظه عشق می ورزی به موجودی که در درونت رشد میکنه، به خاطرش خیی چیزا رو نمی خوری بخاطرش خیلی چیزا رو میخوری، هر لحظه تصورش می کنی می میری زنده میشی، جون میدی تا حون ببخشی.

بعد شیره وجودت رو میدی، هر روز حس مکنی فرسوده تر می شی، صدای استخوانهاتو میشنوی اما شیر میدی، دیگه یادت میره تو آینه به خودت نگاهی بندازی، دنیات می رره رو دور تند بدو بدو بدو تا زودتر بهش برسی

زودتر بغلش کنی، دنیات فقط یک چیزه بچت.

نفسهات گره می خوره تو نفساش، قلبت قفل میشه روی ضربان قلبش، اصلا می شه نبض حیاتت.

آره اینا همه یعنی مادر شدی.

و وقتی مادر میشی باید همیشه خیر بخواهی و همیشه خوب دعا کنی.

سلامتی بخوای برای همه، نی نی بخوای برای همه منتظرا و فقط عشق بورزی و به دنبال آرامش باشی تا جهانی بسازی که بچت در اون راحت و آروم زندگی کنه.

یک دنیای پر از عشق و قشنگی.

 این یعنی مادر شدن.

نمی دونم چقدر موفق بودم، اما از خودم راضیم و وجدانم آسوده که هر کاری می تونستم کردم، خدا رو شکر میکنم که پسرمو باهمه سختیهاش شیر دادم شیردوش آوردم سرکار، یخ گرفتم، پک کردمو تاریخ زدمو چک کردم اما هرچه بود تمام تلاشمو کردم که از شیر خودم تغذیه کنه، سورنای من خداروشکر میکنم که دارمت خداروشکر میکنم به خاطر تمام زیبایی که به لحظه هام دادی.

خدایا پسرم رو به تو می سپارم در پناهت سلامت حفظش کن.

خوب ...

حالا واسه همه این قشنگیا یه کادو خوشگل واسه خودم خریدم آخه هم روزه مادره و هم تولدم نزدیکه.

 

[ جمعه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

تولد مسعود96

برای تولد مسعود آماده شدیم، اول توسط همکارم از نوین چرم یک کیف زیبا سفارش دادم که تا عصری که می خواستم برم خونه به دستم رسید بعدم سورنا موند پیش عزیز و مامان سریع زیر بارون بدو بدو رفت و کیکی که از قبل انتخاب کرده بود و گرفت و سریع برگشت خونه و منتظر مسعود شدیم.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۴۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]