138. بیست و سومین ماهگرد حلقه هامون
تیک تیک تیک
صدای پاهات روی پله ها با ثانیه شمار ساعت هماهنگ میشه.
در رو که باز میکنه خوشحالی با یک دسته گل زیبا.
برای من.
تیک تیک تیک
صدای پاهات روی پله ها با ثانیه شمار ساعت هماهنگ میشه.
در رو که باز میکنه خوشحالی با یک دسته گل زیبا.
برای من.
امشب تولد آرمان بود.
مسعود هنوزهم حالش بد بود از جمعه پیش تا حالا مریض بود. بعدازظهر لباسم که آماده شد از خونه مامانینا رفتم خونه تا آماده بشیم و بریم تولد.
مسعود انقدر حالش بد بود نتونست بیاد دنبالم و تا خونه تنها رفتم.
یکم که گذشت حالش بهتر شد و به اصرار من برای اینکه آرمان خوشحال باشه راه افتادیم.
مهمونی خوبی بود، خوش گذشت و حال و هوامون عوض شد.
آرمان غزیز و زیبای من تولدت مبارک.
شب یلدا ساعتی بعد از طوفن همه خونه سارا بودیم و بعد از برگزاری سور و سات یلدا به خونه اومدیم، از اونجا که این شب با شب شهادت حضرت رسول مصادف شده بود و ایام، ایام شهادت بود، شب چله خونه باباینا رو گذاشته بودیم برای بعد از تموم شدن ماه صفر.
چون به اعتقاد عزیزخانوم تا یک هفته چله است.
چهارشنبه به اتفاق مادر رفتیم خونه باباینا و یلدای اصلی رو برگزار کردیم.
مامان و بابا هم مثل هرسال زحمت کشده بودن و برای من و غزل هدیه گرفته بودن.
اینم هدیه زیبای من