166. بیست و نهمین ماهگرد حلقه هامون
چه بهونه ای میتونه برای نوشتن اولین مطلبم قشنگتر از این باشه که امروز 29 ماه از کنار هم بودنمون می گذره.
29 امین ماهگرد حلقههامون مبارک سانازم.
خدایا ازت ممنونم به خاطر بانوی بینظیری که به من دادی.
چه بهونه ای میتونه برای نوشتن اولین مطلبم قشنگتر از این باشه که امروز 29 ماه از کنار هم بودنمون می گذره.
29 امین ماهگرد حلقههامون مبارک سانازم.
خدایا ازت ممنونم به خاطر بانوی بینظیری که به من دادی.
نمیگم دوستت دارم ، نمیگم عاشقتم ، میگم دیوونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیوونست . . .
اسفندگانت مبارک عزیزم
صبح پاشی ببینی همسرت ساعت 5 صبح پا شده لباساتو اتو کرده مرتب واست
گذاشته رو میز بعد رفته سر کار چه حسی بهت دست میده؟!
من که فقط درد داشتم چون نزدیک بود از خوشحالی سکته
کنم نه به خاطر اینکه لباس هام اتو داشت نه به این خاطر که زنم خیلییییی خیلی گل و
مهربونو خانمه، به خاطر اینکه خدا چقد دوسم داشته و انقد خوش شانس بودم و خوب
انتخاب کردم همسرمو .
جمعه که از خواب پاشدیم به اتفاق ساناز بانو و به مناسبت جشن بهمنگان
( که البته از قبل تبریک بهم گفته بود) به پیشنهاد ساناز
رفتیم منوچهری برای خرید.
اونم چه خریدی ساناز بانو تصمیم گرفته بود یه کیف بهم کادو بده، بعد
از کلی گشتن و خسته شدن، در مورد انتخاب یه کیف به توافق رسیدیم و ساناز جان زحمت
خریدشو کشید.
البته ناگفته نماند به خاطر این که کمی دچار اختلاف سلیقه بودیم
فرایند خرید زیادی طول کشید و چون مامان هم گرسنه مونده بود خونه و هم دربی داشت
شروع میشد با عجله تمام برگشتیم خونه.
دلیل نوشتن این مطالبم این بود که همیشه یاد مهربونیای همسر عزیزم باشم و ازش تشکر کنم.
نوشتن خیلی سخته اونم وقتی که می خوای یه چیزی بنویسی که یه مخاطب خاص خصوصا که همسرت باشه ازش خوشش بیاد. هر چی فک کردم چیزی به نظرم نرسید جز این که یه دو بیتی از شعرای خودمو تقدیمت کنم.
تقدیم به تو ساناز بانو :
آنقدر زیبایی که همه گلها به پایت نرسند
همه فرشتگان هر چه کنند به جایگاهت نرسند
شراب و باده چه خواهم تا تو هستی یار من
من که مستم باورم نیست تویی دلدار من
کاشکی می شد دو تا جمعه تو هفته داشته باشیم.
انقدر که روز خوبیه، حتی با وجود کار خونه.
دلیلشم واضحه چون تنها روزی که از صبح من و ساناز باهمیم و صدالبته اقدامات خاص ساناز جمعه رو دوست داشتنیتر میکنه.
جمعه رفتیم واسه خونه بخاری بخریم چون ساناز دیگه واقعا سردش شده بود شب قبلش.
قبل از مامان گفت من یه دونه اضافی دارم رفتیم دیدیمش اتفاقا خوبم بود، تصمیم گرفتیم بریم مدل های دیگه رو هم ببینم وبعد تصمیم بگیریم. رفتیم امین حضور اونجاهم چیزی نپسندیدیم و قرار شد همون بخاری مامان رو استفاده کنیم سانازم دید بهترین موقعیته که پول بخاری رو یه چیز دیگه بخره منم پیش خودم گفتم امروز روز خانواده س بریم خرید که سانازم خوشحال بشه.
فردا هشتمین ماهگرد عقدمونه، امیدوارم که به حق امام هشتم بابا ناصر عملش خوب انجام بشه و شیرینی این روز چند برابر بشه.
یه دو رورزی از دهم می گذره اما به دلیل نبود امکانات مجبورم امروز ماهگرد حلقه هامونو ثبت کنم. همسر عزیزم ، امیدوارم خدا توفیق بده از این به بعد همه مناسبات ها یادم بمونه
به خاطر منم شده مواظب خودت باش.
واقعا الان تو آمپاسم.
موندم ساناز این همه انرژی رو از کجا آورده (هر چند پنجشنبه یه کم خوابیده بود البته فقط یه کم) اما نمیدونید چه کولاکی کرد جمعه، اونم با زبون روزه، واقعا ازش ممنونم.