3. خرید عروسی
خوشبختی!
نمی دونم باید چطور تعریفش کنم؟
آدما وقتی خوشبختن که قدر چیزهایی رو که دارن بدونن.
اون وقتی که خدارو به خاطر بالاترین نعمت و لطفش که سلامتیه سپاس بزارن، به داشته هاشون شاکر باشن و بدونن تو نداشته هاشون خیرو صلاحی بوده.
من و تو روزهای سخت و شیرین زندگیمونو میگذرونیم.
بالاخره دو تاسرویس و دوتا حلقه، تو جواهر فروشی های میدون هفت حوض انتخاب کردیم.
من و مامان سه شنبه شب رفتیم خونه سارا، مسعود و مادر هم صبح اومدن دنبالمون. البته بایکمی تاخیر چون پلیس راهنمایی رانندگی به خاطر نداشتن معاینه فنی، سامیارمونو جریمه کرده بود.
من، مامان، سارا، مسعود و مادر عازم خرید شدیم.
از دردشت رفتیم به طرف خیابان پنجم نیرو هوایی، طلا فروشی های اونجا رو با دقت دیدیم ولی چون من تقریبا چیزاییو که تو هفت حوض دیده بودیم پسندیده بودم خیلی از طلاهای اونجا خوشم نیومد.
دیگه ظهر شده بود و صدای اذان می اومد. از اونجا سریع رفتیم طرف میدان هفت حوض و انقدر بین دوتا مغازه ایی که سرویساشونو پسندیده بودم رفت و آمد کردم تا اینکه یکیشونو پسندیدم فقط شانس آوردم مغازه ها همسایه بودن و یکی از صاحب مغازه ها اجازه داد سرویسشو ببرم مغازه بغلی تا راحتتر انتخاب کنم. منم اونیو که ساده تر و شیکتر بود انتخاب کردم.
خلاصه از اون یکی مغازه هم که سرویسش مورد پسندم نشده بود حلقمو خریدم و به این ترتیب خرید من از دو مغازه همسایه تموم شد.
مسعود هم دوتا حلقه تو یه مغازه دیگه هفت حوض انتخاب کرده بود، ساعت دیگه نزدیک ۲ بود سریع رفتیم اونجا و مسعود هم از بین چند تا حلقهی انتخابی یکی رو پسندید و چون به دستش کوچیک بود قرار شد براش درست کنند و عصری بگیریم.
به این ترتیب سنگینترین خریدمون که من و مسعود خیلی نگرانش بودیم با شادی و خوشحالی تموم شد و بعدش رفتیم فست فود هفت آسمان تو میدون هفت حوض برای صرف ناهار.
از اونجا هم رفتیم بوستان دهم پاسداران (32) و برای تعهد و گواه وقت گرفتیم.
همسر خوبم ازت ممنونم.