9. پیمانی برای همیشه

 به نام ایزد منان 

تو را برگزیدم از میان همه خوبان

برای زیستن با تو

در میان این گواهان

بر لب آرم این سخن با تو

وفادار تو خواهم بود وفادار تو خواهم بود در هرلحظه و هرجا

 آیا مرا پذیرا میشوی؟

 

به نام ایزد پاک

پذیرا می‏شوم مهر تو را از جان

هم اکنون باز می‏گویم میان انجمن با تو 

وفادار تو خواهم بود وفادار تو خواهم بود در هرلحظه و هرجا

دوست داشتم تو روزی برای زندگی همیشه در کنار هم عهد و پیمان ببندیم که ریشه در تاریخ اهورایی و آریاییمون داشته باشه.

 و خدا خواست و روزیو برای پیمان بستن انتخاب کردیم که هم جشن سده و روز بزرگ نیاکانمان بود و هم روز ولادت حضرت محمد(ص) و زیباتر از اون روز مهر شانزدهمین روز از ماهنامه تقویم جلالی که در این روز خداوند محافظ عهد و پیمان است.

 بعد از کلی تقلا، تلاش و بدو بدو برای برگزار شدن هرچه بهتر این جشن جاودانه، بالاخره سه شنبه 10 بهمن فرا رسید من صبح رفتم آرایشگاه (دیباجی جنوبی) و تو ماشینو بردی کارواش و بعدشم رفتی آرایشگاه از اونجا دسته گلمو از رزا گل گرفتی و بعدهم ساعتمو و اومدی دنبالم.

 برعکس دفعه پیش(جشن نامزدی) این دفعه وقتی دیدیم سعی کردی یه ذره ذوق کنی که خوب بود ولی بازم جای بهبود داره.

از اونجا باهم رفتیم آتلیه زبرا (فرشته) هم برای مراسم ازدواج قرارداد بستیم و هم به عالمه عکسای خوشگل انداختیم، هیچی بیشتر از اون تور سفید که برای عروسی مامانم بود و حالا من روی سرم داشتم بهم حال نداد.

 ساعت 5:15 در حالی که هنوز ناهار نخورده بودیم و پیتزایی که خریده بودیم کاملا یخ بسته بود به سمت محضر راه افتادیم و تو ماشین پیتزا یخ بسته خوردیمجالب بود که بعد از گرمای چند هفته َایی، اون شب بارون قشنگی میبارید و ما همه توی ماشینامون نشستیم تا نوبتمون برسه.

ساعت 6:20 همه از ماشینا پیاده شدیم و رفتیم داخل محضر.

 اول تو اتاق انتظار من و تو و بابا، مامان، دایی داوود و عمو محمود (به عنوان شاهد) امضاهارو زدیم و بعد هم وارد اتاق اصلی شدیم با صدای دف و نی، همانطور که همیشه دوست داشتم.

 روی سرمون قند سابیدن، برامون عشق و محبت دوختن و ما وکالت دادیم تا ما رو به عقد هم در بیارن.

خطبه عقد جاری شد و من و تو با اجازه بزرگترها بله گفتیم و برای همیشه مال هم شدیم.

روبه روی هم ایستادیم، دست در دست هم و چشم در چشم هم و به آئین آریایمان با هم عهد بستیم.

تو گفتی:

به نام ایزد منان

تو را برگزیدم 

از میان همه خوبان

برای زیستن با تو

در میان این گواهان

بر لب آرم این سخن با تو

وفادار تو خواهم بود وفادار تو خواهم بود در هرلحظه و هرجا 

آیا مرا پذیرا میشوی؟

 

و من هم جواب دادم:

به نام ایزد پاک

پذیرا می‏شوم مهر تو را از جان

هم اکنون باز می‏گویم میان انجمن با تو 

وفادار تو خواهم بود وفادار تو خواهم بود

در هرلحظه و هرجا

 تو این لحظه های زیبا، عزیزترینها پیشمون بودن:

 مامان و بابا، سارا و احمد، غزل، عزیز، عمه مرضیه، عمو مهدی و خاله شعله، کامی و شادی، حامد و آیدا

مادر، امیر و مریم، آرمان و آرمین، محمد و مونا، عمو محمود، دایی داوود، خاله کبری و آقا پرویز

 و با نوای دف و نی از محضر خارج شدیم، غزل بقیه مسیرو برامون دف زد بقیه هل هله کشیدن. نقل روی سرمون ریختن و از همه زیباتر هدیه خداوند بود که از آسمون بر سرمون میبارید. لطافت در هوا موج میزد و همه شاد بودیم.

 همه به سمت خونه سارا اومدیم، احمد و سارا مثل همیشه خیلی زحمت کشیده بودن و میز زیبایی برای شام آماده کرده بودن (پیش غذا: سوپ، غذای اصلی: ته چین و جوجه کباب،  دسر: ژله و سالاد و نوشیدنی)

 بعد از صرف شام با همه عکس یادگاری گرفتیم و شب زیبامون به پایان رسید.

خدایا شکرت که این شبمون هم بخیر و خوشی گذشت.

 مرسی از مامان، بابا، سارا، احمد و غزل که برای این مهمونی خیلی زحمت کشیدن و باعث شدن مراسم خوبی با حضور همه برگزار بشه.


ادامه مطلب

[ چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۱۱ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی