40. اولین پاگشا
روز چهارشنبه از سرکار رفتم خونه بابام.
سارا و غزل هم بودن.
یه استراحتی کردمو با سارا رفتیم خرید.
شب مسعود هم اومد و همه با هم شام خوردیم و مسعود بعد از شام برگشت خونه و من موندم.
بر اساس سنت خانوادگی ما هممون باید چهارشنبه و پنجشنبه اونجا باشیم که البته روز پنجشنبه بقیه دختر عموها و دختر عمهها هم به جمع ما اضافه میشن و همه چند ساعتی دور همیم.
چهارشنبه و پنجشنبه تا تونستم خوابیدم... خیلی خوب بود.
پنجشنبه عصر برگشتیم خونه و مسعود اومد دم مترو نبرد دنبالم.
شام میگو و قارچ سوخاری آماده کردیم و زودتر خوابیدیم که برای فردا دیر نکنیم.
جمعه باغ آقای زارعی دوست مسعود دعوت بودیم.
ساعت یک ظهر رسیدیم اونجا، باغ سرسبز و زیبایی بود و کلی تو باغ قدم زدیم و ازمیوه های روی درخت چیدیم و خوردیم و تا 6 بعد ازظهر اونجا بودیم و خیلی خوش گذشت.
عصر مجبور شدیم زودتر از بقیه برگردیم تا برای صبح فردا و آغاز هفته شاداب باشیم.