48. سه شنبه 18 تیرماه دومین روز ماه عسل
صبح خاله ساعت 8:30 از خواب بیدارمون کرد و 9:30 رفتیم بیرون.
سر خیابون تاکسی سوار شدیم و تا داخل شهر رفتیم و از اونجا بلیط اتوبوس گرفتیم برای genting highland
اتوبوس ساعت 10:30حرکت کرد و وقتی از شهر خارج شدیم وارد جاده ای شدیم که خیلی شبیه جاده چالوسه خودمون بود. البته یکمی بزرگتر و سرسبزتر.
با این تفاوت اصلی که تو جاده چالوس شادی و سر و صدای ملت گوشتو پر میکنه ولی اینجا تنها چیزی که میشنیدی سکوت بود.
یعنی کلا مردم بی حس و حالی دارن.
وقتی هنوز به مقصد نرسیده بودیم و تقریبا وسطای جاده بودیم خاله جلو رفت و به راننده گفت مارو جلوی معبد چینیا پیاده کنه.
وای خدای من چقدر زیبا.
یک عالمه مجسمه زیبا تو دل کوه و جنگل.
اول دروازه زیبای معبدو رد کردیم و از جلوی مجسمه ها و نمادها گذشتیم.
دریچه بهشت چقدر زیبا ساخته شده بود و بعد، نمادهایی ساخته شده بوده که نشون می داد چرا آدمابه جهنم میرن.
خیلی برام جالب بود که با اینکه تقریبا بت پرست بودن ولی اعتقاداتشون به معاد و بهشت و دوزخ مثل ما بود.
یک معبد هفت طبقه زیبا هم بود که وقتی وارد امارتش شدم و چند طبقه ایی پله هایشو بالا رفتم یاد عالی قاپو اصفهان افتادم.
بین مسیر به جاهایی میرسیدیم که معابد زیبایی بودن و برای خدای معبد کلی میوه تدارک دیده بودن و جلوش چیده بودن.یه معبد بزرگم پایین ترین نقطه اون محل بود که خیلی زیبا بود و ستونهاش به طرز باورنکردنی کار شده بود که اصلا متصدی معبد برخورد خوبی نداشت و اعصابمونو خورد کرد. ناراحت شده بود که ما مسلمونیم و وارد مکان مذهبی اونا شدیم.
بهرحال همه جا همه جور آدم هست دیگه.
دیدن فضای زیبای معبد که تموم شد کنار جاده ایستادیم تا با اتوبوس بعدی بریم genting البته میشد با تله کابین هم رفت بالا که اون روز بسته بود. مسعود پیشنهاد داد با کامیون هایی که رد میشن بریم و خاله لادنم بلافاصله برای کامیونی که رد میشد دست بلند کرد و پریدیم پشتشو رفتیم .
تا برسیم بالا کلی پشت کامیون شعر خوندیم دست زدیم و خندیم.
مردمیم که از جاده رد میشدن مارو میدیدنو می خندیدن. این ملت دلمردهایی که اینا داشتن جالب بود براشون این صحنه هارو میدیدین.
gentingبسیار بزرگ بود با شهر بازی، پاساژو چندین طبقه کازینو.
اکثر آدما برای قمار اونجا میاومدن. چون یه قمارخونه حرفهایی و بزرگ بود شامل همه بازیهایی که میشه روش قمار کرد.
خیلی جالب و زیبا بود و جالبتر اینکه اکثر آدما که بازی میکردن مسن بودن.
پیرمردی که صبح تو اوبوس کنار ما نشسته بود خوشحال تو یکی از صف ها ایستاده بود تا پولی رو که برده بگیره.
اول وارد پاساژ شدیم و یک ساعتی نمایشیو که در حال پخش بود، تماشا کردیم.
بعد به سمت شهربازی رفتیم و اسپایدر من سوار شدیم که خیلی ترسناک بود.
بعد هم با راهنمایی خاله طبقات مختلف genting دیدیم و kfc ناهار خوردیم و با اتوبوس ساعت 5 برگشتیم.
وقتی رسیدیم خاله از ما جداشد و رفت دنبال کاراش چون فردا صبح عازم بود و ما با آیدین و بریتانی رفتیم برای بازدید از klcc
اول پاساژو دیدیم و بعد هم جلو برجای دو قلو کلی عکس یادگاری گرفتیم. خاله برای شام برامون ماهی درست کرد و بعدهم کمی تو جمع کردن وسایل خاله بهش کمک کردم.
حالگیری امروز این بود که عکسای klcc که با دوربین خاله گرفتیم تو لپ تاپ باز نمیشد و بنابراین یه روز دیگه باید این پروژه تکرار شه.
و به این ترتیب روز دوم مسافرت هم با خیر و خوشی سپری شد.