49. چهارشنبه 19 تیرماه سومین روز ماه عسل

امروز روز سوم حضور در  kl

خاله که برگشته ایران و آیدین هم برای عکسای تبلغاتی puma رفته استدیو.

من و مسعود طبق قرار قبلی با راننده ایی که روز اول مارو از فرودگاه آورد خونه خاله،اومدیم  putrajaya

اینجا واقعا زیباست ولی به نظر میرسه زندگی در اینجا جریان نداره مثل رودخانه مصنوعی که ساختن و روش پل های مختلفی که هرکدوم نماد یک کشوره همه چیز مصنوعی به نظر میرسه و شهر واقعا آروم و مرده است.

بازهم تنها صدایی که میشنوی صدای سکوته.

راننده جلو مسجد صورتی توقف کرد. وارد مسجد شدیم واقعا معماری بی نظیری داشت.

به من یه لباس دادن که شبیه لباس راهبه ها بود شبیه شنل و کلاه هم داشت و بعد از پوشیدن اون تونستم وارد مسجد بشم.

خانمی که از مسئولان مسجد بود وقتی دید ما با ذوق و علاقه نگاه می‏کنیم به همکارش گفت اینا ایرانین.

مسجد و فضای اطرافش واقعا قشنگ بود. از داخل رودخونه که نگاه می‏کردی کل زیربنای مسجد داخل آب بود.

بعد از مسجد جلو امارتی که میگفتن خانه رئیس جمهور مالزیه عکس گرفتیم.

 

وبعد هم بلیط کشتی خریدیم و رفتیم کنار رود ایستادیم تا ساعت حرکت کشتی برسه، البته چون کشتیش خیلی بزرگ نبود به نظرم با قایق سواری فرق چندانی نداشت.

با این تفاوت که قایق سواری خطرناک‏تره و هیجان بیشترش چون همش نگرانی که پرت نشی تو آب بیشتر حال میده.

 

اول داخل کابین نشستیم و خانم راهنما توضیحاتی راجع به رودخانه و پل ها داد که من فقط پل خواجوشو فهمیدم برقی از چشمام گذشت که خانم راهنما که اول ازمون پرسیده بود از کدوم کشور هستیم خنده‏ایی کرد و به بقیه گفت این پل از آثار باستانی کشور ایناست.

بعد از اونم رفتیم رو عرشه و ازجلو هر پلی که گذشتیم عکس گرفتیم. که عرق ملیم میگه زیباترینش همون پل خواجوی خودمون بود یعنی من بیشتر باهاش حال میکردم.

 

دور تا دور رودخانه مجتمع های ویلایی بود که همشون خالی بودن.

 نمی‏دونم ولی به نظرم تمدن و فرهنگ در این مملکت ریشه‏دار نبود همه چی ساختگی و جعلی به نظر می‏رسید ولی خوب ما برای تفریح اومده بودیم و انصافا برای جذب توریست زحمت کشیده بودن.

حیف حیف از ایران زیبای ما با اون همه قدمت تاریخی و فرهنگی که ...

این رودخونه مصنوعی شبیه زاینده رود ما بود البته وقتی هنوز خشکش نکرده بودن.

دقیقا الگو برداریشون از روی زاینده رود بود و به جای هرکدوم از پل های روی زاینده رود پل یک کشورو ساخته بودن. ولی بازم دمشون گرم قانون کپی رایتو رعایت کرده بودنو حداقل پل خواجوی مارو هم ساخته بودن.

حالا زاینده رود ما با پل هاش مال چندصد سال پیشه و این رودخونه مصنوعی با پل‏هاش مال کی؟

کنار زاینده رود ما هیچ وقت خالی نیست همیشه مردم با صفای ایران در حال خوش گذرونیو کباب پختنو عکس گرفتنن ولی اینجا ...

از کشتی که پیاده شدیم با ماشین تا یکی از پل ها رفتیم که روی پل عکس بگیریم و بعدش رفتیم بالاترین نقطه شهر که ساختمان مرکز ارتباطات بین المللی بود.

و بعد از اونجاهم رفتیم پایین کنار رودخونه برای خوردن ناهار . خدای من بجز ما هیچ کس نبود هیچ کس بازهم فقط سکوت...

از اونجا برگشتیم خونه و بعد از یکم استراحت بعداز ظهر با آیدین رفتیم مرکز خرید  times square

اینجا از اون جاهایی بود که به من خیلی خوش گذشت به خاطر شروع ماه رمضان تمام برندها حراج داشتن.

 

چون قبلا راجع به اینکه arena کجا شعبه داره از ایدین پرسیده بودم تا آیدین arena به چشمش خورد سریع گفتو منم با خوشحالی تموم یک ست کامل وسایل شنا خریدم.

وای قیمتا خیلی خوب بود و من واقعا دلم میخواست از خوشحالی داد بزنم و مسعودو یه جایی بشونم که غر نزنه و تا میتونم خرید کنم. انتخاب خیلی سخت بود دلم میخواست همشونو بخرم.

 آیدین پله موزیکالیو که تو طبقه همکف بود نشونمون داد ولی چون خرید ما تا بستن پاساژ طول کشید نتونستیم روش راه بریم.

پله شبیه پیانو ساخته شده بود و با هر قدمی که روش میذاشتی صداش در می‏اومد.

تو پاساژ بودیم که دکتر پدرام از دوستای آیدین هم به ما ملحق شد و از اونجا رفتیم یه سفره خونه عربی برای قلیون .

که البته کلی دلمون خون شد. یه پسر ایرانی ذغال قلیونارو عوض می‏کرد.

گفت به خاطر مشکلی که برام ایجاد شده از کشور خارج شدم و اینجا رستوران دوست پدرمه که تو کربلا باهم آشنا شدن وایسادم تا زبانم خوب شه و از آیدینو پدرام راهنمایی میخواست.

انقد حالم بد شده بود که فقط اشکام میریخت.

خدایا چی به سر ما اومده، چرا ما اینطوری شدیم...

مملکت ما هرچیم که باشه از خیلی جاها خیلی خیلی بهتره و اگر حس خانواده دوستی و ایرانی بودنم بهش اضافه شه که هیچ جای دنیا باهاش قابل قیاس نیست.

اما حالا جوونامون در میرن میان اینجا ...

کلی داستان تخیلی واسه خودشون جور میکنن که بتونن واسه یه خراب شده دیگه پناهندگی بگیرن...

وای ...

انقد امروز حرص خوردم پوستم چروک شد.

این آدمای بی هویت احمق لیاقتشون بیشتر از این نیست. رانندمون میگفت خیلی از اونایی که میان مالزی میرن جاکارتا.

از اونجا قاچاقی وارد آبهای آزاد میشن و قایقی که اونارو برده میریزتشون تو آب وانقد اونجا میمونن تا گشت ساحلی جمشون کنه ببرتشون کمپ. تازه این مال خوش شانساشون. بعضیاشون انقد تو آب میمونن تا میمیرن یا کلکشون به یه صخره ایی جایی می خوره و نابود میشن.

ای خاک برسرتون، اگه قرار بود شما آدم بشین تو همون مملکت خودمون میشدین.

البته کسایی مثل دکتر پدرامم هستن که داره دکترای مکانیک میخونه و بعدش قراره برگرده و به ایران عزیزمون خدمت کنه.

خلاصه اون آب توت فرنگی چون زهری از گلوی ما پایین رفت با دیدن عجمی که زیر دست عربا بود.

پدرام ما رو رسوند خونه و به این ترتیب سومین روز سفر ما با دیدن حقایق و کسب تجاربی که رضایت بخش نبودن سپری شد.


ادامه مطلب

[ چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۳ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی