57. اولین افطاری خانه ما

واقعا الان تو آمپاسم.

موندم ساناز این همه انرژی رو از کجا آورده (هر چند پنجشنبه یه کم خوابیده بود البته فقط یه کم) اما نمی‏دونید چه کولاکی کرد جمعه، اونم با زبون روزه، واقعا ازش ممنونم.

صبح که پا شدیم گفت بریم خرید آخه دیروز اولین افطاری بود که مهمون داشتیم خلاصه با هم راه افتادیم رفتیم جامبو البته از اونجا چیز زیادی نخریدیم فقط چای و پنیر و بال مرغ (البته بگما این خریدها قسمتی از کمک های کوچکی بود که من کردم هرچند دوست داشتم بیشتر کمک کنم ولی هم یکم زیادی خسته بودم به خاطر پنجشنبه هم اینکه یه سری از کارها رو فقط خودش می‏تونست به این خوبی انجام بده که البته بد اخلاقی ناشی از خستگی و گشنگیم جز همین کاراست. 

از اونجا رفتیم دنبال غزل تا با خودمون بیاریمش خونه، غزلو که برداشتیم روانه شدیم به سمت خرید میوه اما چشمتون روز بد نبینه جمعه صبح و میوه های بنجول خلاصه مجبور شدیم چند جایی بریم و میوه نخریم و بالاخره به ناچار رفتیم پیش آقا پرویز میوه فروش محبوب خانواده

پس از خرید میوه پروژه خرید مرغ آغاز شد که با یک اقدام ناموفق در سوپر پروتین حاج نظر به دلیل ازدحام جمعیت متوقف شده بود چند جایی رفتم و همشون بسته بودن. 

بعد از اون غزل پیشنهاد داد بریم دم خونه سابقشون خرید مرغ از اونجایی هم که ساناز علاقه خاصی به محل قبلی خودشون و سارا اینا داره سریع حمایت خودشو از این اقدام انقلابی اعلام کرد (با وجود این که واقعا دسترسی به مراکز خرید و امکان تهیه اقلام  اجناس مختلف تو پیروزی خیلی بهتر از نواب و  دردشت ولی به خاطر عرق ملی ساناز همیشه این چلنج و با هم داریم منم که کلا ناسونالیست) و منم که معمولا سعی میکنم بگم همین جا هست همه چی سریع برگ برنده رو رو کردم  و بردمشون تو افراسیابی و مرغ فروشی باز، سرتون درد نیارم خلاصه که ساعت حدود های یک و نیم بود که رسیدیم خونه من نون باگت محمد اینارو دادم و الویه رو واسه ناهارم ازشون گرفتم و از اون جایی که غزل جانمم روزه بود من رفتم پایین ناهار و ساناز اینا مشغول کار شدن

چشتون روز بد نبینه از ساعت یک ونیم همسر عزیزم زحمت کشید تا خود افطار . از تمیز کردن خونه شامل گرد گیری و جارو و تی کشیدن و شتشو اماکن خاص گرفته تا شستن لباس ها و  درست کردن یه سوپ واقعا خوش مزه و سوخاری کردن بال ها و اماده کردن سفره افطار با نون سنگک دو رو خاشخاش، البته منو غزلم  در حد توانمون کمک کردیم.

این تازه قسمت اول داستان و زحمت های ساناز بانو بود تازه با اومدن مهمونا نیمه دوم شروع شد : پذیرایی و شستشو ظروف و تمیز کردن خونه تا یک دقیقه قبل از خواب ادامه داشت و البته شبمون با یک خسته نباشید و یه بوس از سمت من به عنوان تشکر و یه جمله محبت آمیز از طرف ساناز به خاطر یه سانت جابه جایی تای پتو با زیبایی به پایان رسید.

 


ادامه مطلب

[ شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی