80. روز جمعه و هنرنمایی ساناز بانو
کاشکی می شد دو تا جمعه تو هفته داشته باشیم.
انقدر که روز خوبیه، حتی با وجود کار خونه.
دلیلشم واضحه چون تنها روزی که از صبح من و ساناز باهمیم و صدالبته اقدامات خاص ساناز جمعه رو دوست داشتنیتر میکنه.
این هفته صبح که پا شدم دیدم یه صداها و یه بو هایی میاد، دوئیدم تو آشپزخونه دیدم وای غذا در حال سر رفتن رو گازه و نزدیکه شعله خاموش بشه.
سریع ساناز و صدا کردم و بعد یکم غر زدن متوجه شدم بانو بدون توجه به نکات ایمنی و تذکرات من در حال درست کردن حلیم هستن.
خلاصه ساناز مشغول ادامه کار شد تا حلیم آماده بشه، بعد از کلی زحمت و خرج کردن کلی استعداد و تزریق یه عالمه علاقه تو غذا ُحلیم آماده شد.
اونم چه حلیمی!! واقعا فوق العاده یعنی گلپایگانی باید تخته کنه در مغازه شو ُ.
در این حد عالی که همه از خوردنش انگشت به دهن مونده بودن، امیرم مریمو اذیت می کرد می گفت از ساناز یاد بگیر فقط چند ماه عروس شده ببین چی پخته! یه بشقابم بردم پایین واسه محمد اینا آخه اونا صبحانه خورده بودن دیگه بالا نیومدن، که اونا هم کلی خوششون آومده بود چون هم محمد کلی تعریف کرد هم مونا زنگ زد به ساناز و تشکر کرد و ودستور پختشو مثل مامان و مریم از ساناز گرفت.
مامان میگفت خانم صالحیم با اینکه سالهاست حلیم درست میکنه ولی تا بحال حلیمش به این خوشمزگی نشده.
از حلیم بگذریم برسیم به ناهار که ساناز خانم لطف کردن بال سوخاری کردن البته با کلی مشکلات چون گاز به دلیل سو استفاده از بخارشور خراب شده بود.
وبعدش مشغول درست کردن میرزاقاسمی شد، این یکی بهتر از حلیم.
اصلا من موندم تو آمپاس از این دستپخت ساناز.
خلاصه با کلی التماس یکم از میرزاقاسمی داد خوردم .