83. اولین یلدای مشترک 92
اولین زمستان مشترک دو زمستونی اسفندی.
شب چله امسال هم رسید.
من و تو امسال تو خونه خودمون و در کنار بهترینهامون سنت یلدارو جشن گرفتیم.
این زمستان چون اولین یلدای بعد از عروسی ما بود قرار بود تا مامان و بابا برامون شب چلهایی بیارن.
یلدای امسال شنبه شب بود و چون مامان شنبه ها تدریس داشت و برای پنجشنبه هم شب یلدارو با همه عموها و عمه ها خونه عزیز جشن می گرفتن، روز دقیق اومدنشون به خونه ما معلوم نبود ولی طبق توافقات بعمل آمده جمعه بهترین گزینه بود.
برای اینکه اون روز همه دورهم باشیم مسعود سه شنبه به آقا محمد و چهارشنبه به مریم جون ماجرا را گفته بود و مطمئن شده بود که برای جمعه برنامه ای ندارن تا دعوت اصلی رو بعداز مشخص شدن دقیق روز و ساعت اطلاع بده.
البته مریم جون به خاطر دوره نقاهت بعد از عملی که طی میکرد و پاره ای از مشکلات دیگه نتونست بیاد و تلفنی یلدای منو تبریک گفت و عذرخواهی کرد.
آقا محمد و مونا هم بدون هیچ اطلاعی اون شب نیومدن.
مهمونی یلدای ما با حضور مادر، مامان، بابا، سارا، احمد و غزل نازنیم به خوبی و خوشی سپری شد.
وای که چقدر مامان و بابا و البته مثل همیشه سارا و احمد زحمت کشیده بودن.
یه کیک هنوانه خیلی زیبا که گویا باباناصر زحمتشو کشیده بود البته ظریف کاریها با مامان بود.
کدو حلوایی بسیار خوشمزه، من که کدو دوست نداشتم اون شب کلی ازش خوردم، دست خاله شعله جونم درد نکنه، دست پختش معرکه است.
باقالی با سرکه و گلپر
لبوی داغ و خوشمزه
شلغم (هیچ توضیحی راجع به این داروی بدمزه ندارم. یه جورایی اسمش بزور بخوره)
انار گلی
پشمک دو رنگ
آجیل شب چله
و یه دیس میوه اساسی که باز بابا ناصر فکر کرده بود قراره مهمونای یه عروسیو میوه بده و یک عالمه خریده بود.
شیرینی و شکلات
و خوشمزه ترین جای داستان
یک ربع سکه بهار آزادی
مامان جونم که با اون سرما خوردگیش یک عالمه ماهی قزل آلا سرخ کرده بود با کوکوسبزی خیلی خوشمزه و سبزی پلو.
اول سلفون روی خوراکیا را که بابا بقیه رو زور کرده بود تا حتما روی خوراکیا بپیچن، بازکردیم و بعدشم مشغول خوردن شدیم، انقدر خوراکیها زیاد بود که تایم کم آوردیم.
گل گفتیمو گل شنیدیم.
دورهم بودیم و خیلی خوش گذشت، خدایا شکرت که هنوز این رسمای زیبای آریاییمون هست. شکرت که ما از اون خانواده هاش هستیم که خیلی به این سنتها و زیباییها ارزش میذاریم و حفظ شون میکنیم.
این شبای دورهمی که میشه جای خالی خیلیا روحس میکنی...
پدر، بابابزرگ...
روحشون شاد و خوشبحالشون که انقدر خوب بودن که هنوزم جاشون پیش ما خالیه و یادشون میکنیم.
فلسفه اصلی این شبها همینه، اینکه دورهم باشیم، از حال هم با خبر باشیم، سایه بزرگترهارو احساس کنیم، ازشون یادبگیریم که چطور مثل اونها خوب باشیم تا وقتی ماهم به سنشون رسیدیم بچه هامون کنارمون باشن.
مامان، بابای خوبم مرسی برای همه چیز.
هم بخاطر همه زحمتتاتون، هم بخاطر دل مهربون و یکرنگتون،که همیشه خوبی به ما یاد دادین.
وقتی شماها پیشمین، وقتی انقدر عاشق همیم، هیچ چیز و هیچ کس تو این دنیا برام اهمیت نداره و نمیتونه حال خوشمو خراب کنه. عاشقتونم فرشتههای زمینی من.