105. تعطیلات نوروز 93
پانزده روز تعطیلی به پایان رسید و آماده میشیم که از فردا دوباره زندگی رو روی ریتم طبیعی دنبال کنیم.
بعد از تحویل سال تلفنی با مامان و بابا و سارا و احمد و غزل حرف زدیم و بعد هم با مادر و مریم و بچه ها که مشهد بودن.بعد از خوندن نماز حاجت برای عید دیدنی رفتیم خونه آقا محمد و شام رو هم پایین بودیم و بعد از اینکه برگشتیم بالا من دوباره مشغول جمع کردن سفره هفت سین و چیدن اون روی کنسول شدم.
صبح روز اول عید به خاطر نوعید حاج خانم مادر احمد آقا به خاطر فوت حاجی قرار گذاشته بودیم که همه بریم اونجا، من و مسعود هم آماده شدیم و وقتی رسیدیم مامان، خاله و عمهها هم اونجا بودن.
از خونه حاج خانم هم به اتفاق راه افتادیم سمت خونه باباینا.چون من میخواستم برای خرید برم شوش مامان سوار ماشین ما شد و سه تایی رفتیم شوش که البته مغازه لرد که من کار داشتم بسته بود و بینتیجه به خونه برگشتیم.
ناهارو خوردیم و بعد هم عید دیدنی عزیزو انجام دادیم و از اونجاهم من و مسعود برگشتیم سمت خونه مادرجون و دایی داوود.
روز دوم عید ناهارو خوردیم و بعد رفتیم خونه عمو محمود و بعد از اونجاهم رفتیم خونه بابااینا و بابا و عمه اینا رفتیم خونه علی آقا و شب همگی از اونجا به اتفاق عمه ها و عموها رفتیم خونه سارا.
بابا چون ماشین نیاورده بود با ماشین ما برگشتن خونه. صبح روز سوم مسعود با مترو رفت تا ماشینو از بابا بگیره و بیاره و من هم تو این فاصله باز افتادم به جون خونه و همه چیزو جابه جا کردم و بالاخره با تغییر جای تلویزیون و استفاده از فضای پرت خونه، حالم بهتر شد.
مسعود که اومد اولش یکم شوکه شد و بعد که دید فضای خونه بزرگتر شده و حسابی جا باز شده تشکر کرد. بعداز ظهر روز سوم خونه خاله شعله، عمه مرضی و عمه مهناز رو رفتیم.
برای روز چهارم عیدهم خونه دایی کامی رفتیم و بعدهم خاله مینا که خاله شام نگهمون داشت روز پنج عید صبح خونه مامانینا بودم با مامان یه دوری زدیم و بعد برگشتم خونه.
روز پنجم صبح رفتم خونه مامانینا با مامان رفتیم چهارراه ولیعصر لپ تاپمو دادم برای فرمت کردن و بعد بابا عصر اونو گرفت و به اتفاق بعد از عید دیدنی عموعباس و عموهادی راه افتادیم سمت خونه ما، البته مسعود هم اومد و یه سری وسایل که نیاز داشتم تو راه خریدم.
خونه که رسیدیم هنوز وسایل و جابه جا نکرده و میوه آجیل نچیده، عمه مرضی زنگ زدو گفت دارن میان خونمون. با مامان سریع کارهارو انجام دادیم. سارا و احمد و غزل هم اومدن و من عمه اینا رو هم شام نگه داشتم. آخه عمه مهناز و عمه مرضی شام عروسیه منو نخورده بودن.
بعد از شام بابا و مامان و غزل موندن خونمون و بقیه رفتن. صبح روز ششم به اتفاق رفتیم خونه مامانی و عصر هم خاله شعله اومد خونه ما. روز هفتم هم عموعباس و عموهادی اومدن خونمون و بعداز اون هم با محمد و مونا رفتیم کرج و شام رو به اتفاق رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت.
جمعه، شنبه و یکشنبه هم به مسافرت همدان گذشت و دوشنبه شب هم شام رو با بابا و مامان خونه ساراینا بودیم. روز دوازدهم مونا و محمد برای بازدید عید اومدن بالا و ناهار رو خونه ما بودن و روز سیزدهم هم ما رفتیم و پیش باباینا جوجه زدیم و تا عصری اونجا بودیم و 14 و 15 هم به جمع و جور کردن خونه و آماده شدن برای آغاز دوباره گذشت.