120. سفرشمال تابستان 93
مسعود تماس گرفت و گفت برای آخر این هفته برنامه شمال داریم و من هم اعلام آمادگی کردم به شرط یک روز مرخصی.
صبح روز چهارشنبه 15 مرداد عازم سفر شدیم و از جاده هراز به سمت بابلسر حرکت کردیم، تو راه برای خوردن صبحانه ایستادیم که همه به جز من کله پاچه خوردن و بعد از اون دوساعتی در راه بودیم و ساعت 11 بود که به بابلسر رسیدیم و جستجوها برای یافتن ویلای مناسب شروع شد و درنهایت جایی رو که از فبل فارسیها اقامت داشتن انتخاب کردن.
چون ویلا هنوز خالی نشده بود رفتیم داخل شهر و ناهار خوردیم و بعد از برگشتن به ویلا زمان زیادی منظر موندیم تا ویلا خالی شد و به ما تحویلش دادن.
ویلا خیلی خوب و تمیز نبود و با تصوری که از قبل داشتن بسیار متفاوت بود، اما حسنی که داشت نزدیکی اون به آب بود.
بلافاصله لباس عوض کردیم و رفتیم دریا و آب بازی کردیم و خوش گذروندیم، صبح روز بعد هم دوباره از دریا استفاده کردیم و ظهر هم به بازی دبرنا گذشت و برای بعدازظهر هم بلیط کشتی داشتیم.
همه آماده شدیم و رفتیم اسکله، کشتی تاخیر زیادی داشت، بعد از یک ساعت معطلی سوار شدیم و موزیک شاد و تکونهای شدید شروع شد.اولش حسابی ترسیدم ولی بعد برای غلبه به ترسم تا تونستم جیغ زدم، بزن و بکوب براه بود و خاله مریم و امیر هم که دریا زده شده بودن حسابی خندودنمون.
صبح روز بعدهم کم کم وسایلو جمع کردیم و راه افتادیم و بعد از چند توقف طولانی برای خرید و ناهار و بستنی، ساعت 5 بعدازظهر خونه بودیم.
با انرژی خوبی که گرفتیم.