160. دومین سالگرد ازدواج

خدای من!!!!!  دوسال شد....

امروز صبح تا رسیدم شرکت مسعود زنگ زد و دوساله شدن عشقمونو نبریک گفت.

دوسااااااااااااااااااااااال با یک عالمه فراز و نشیب، ولی حالا که به عقب برمی‏گردم به اندازه یک چشم برهم زدن گذشته.

دیروز مرخصی بودم ولی فقط رسیدم کارهای بانکی انجام بدم و کارهایی که سمت خونه مامانینا داشتم.

عصر هم که برگشتم تا آخرشب فقط ماشین لباسشویی کار می‏کردو من رخت پهن می‏کردم.

امروز هم که از صبح حال و حوصلم جا نبود ودم ظهر دیگه حسابی حالم بد شد.

از ساعت 1 تا 2 تو نمازخونه خوابیدم تا یکمی بهتر شدم برای بعدازظهرم به خاطر سالگرد ازدواج من، با سرویس برای ساعت 4:30 هماهنگ کرده بودیم. از شرکت تلفنی     هدیه ای که برای مسعود انتخاب کرده بودم به کیا سفارش دادم  و خدارو شکر که از طرحی که میخواستم موجود داشت و قرار شد تا 7 برام بفرسته خونه.

خونه که رسیدم سریع مشغول شدم لباس‏ ها و ملحفه‏ های شسته  رو جمع و جور کردم و بعد هم خونه رو مرتب کردم و هدیه مسعود رو جلو در تحویل گرفتم.

مسعود هم ساعت 7 بود که با یه دسته گل رز سفید خوشگل اومد خونه.

بعدم تا من آماده شم رفت کیک خرید و اومد.

شمع دوسالگی عشقمونو فوت کردیم و  همدیگرو بوسیدیم و کلی عکس یادگاری گرفتیم.

مسعود هم برای من یک آویز و زنجیر خیلی خوشگل خریده بود که تقریبا با انگشتری که خودم چند ماه پیش خریده بودم ست شد و البته برای سفارش گوشواره طرح آویزم پول داد تا بعدا سر فرصت اینکار انجام شه.

مادر دوشب قبل که برای شام خونش بودیم سالگرد ازدواجمونو تبریک گفت، بابا و مامان هم همون شب زنگ زدن و تبریک گفتن و بابا کلی سفارش و نصیحت قانونی کرد.

بعدشم غزل تبریک گفت که البته از صبح چندین بار اینکارو کرده بود و بعدهم سارا.

 به یشنهاد مسعود و با انتخاب من راهی زرچ شدیم برای صرف شام.

تو راه شادی جون بهم زنگ زد و بعد از تبریک تلفنی کلی پیام های خوشگلم برام فرستاد (یکی از دوست داشتنی ترین آدم های زندگیم شادی جونه. محبتش، همدلیش، مهربونیش و از همه مهمتر صداقت و یکرنگیش مارو علاوه بر رابطه عروس و خواهرشوهری به دوستای خیلی خوب تبدیل کرده و شاید از معدود آدمهای زندگیمه که باهاش راحتم و درد و دل می‏کنم.)

هرچند اصلا از فضای زرچ و غذاش خوشم نیومد ولی به عنوان یه تجربه نو تو یه شب قشنگ دو نفره خوب بود.

ترانه یادگاری رضا صادقی خاطره ساز هوای دونفره ما بود. 

بعد از اینکه رسیدیم خونه، با هم عکسارو نگاه کردیم و من چندتاشون که بی نظیر بودند روی گوشی ریختم و در صفحه لاینم گذاشتم، که البته بعدا پشیومون شدم چون نتیجه‏ ای جز تفحص و جستجو در جزئیات عکسها و .... نداشت.

درگوشی من با خدا برای امشب یه شکر جانانه بود به خاطر ....


ادامه مطلب

[ يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی