168. تولد 12 سالگی غزل عزیزم
چهارشنبه 17 تیرماه تولد غزل بود و من که روز گذشته هم مرخصی داشتم، حسابی خودم رو برای چهار روز تعطیلات آماده کرده بودم. هرچند که تعطیلات سوگواری معمولا دلچسب نیست ولی به هرحال فرصت خوبی بود برای استراحت و شب زنده داری های شب قدر.
سه شنبه صبح اول رفتم برای آزمایش و بعد از اونجا چون قصد خرید مانتو اداری داشتم رفتم هفت تیر و بعد از کمی گشتن و پیدانکردن مانتو دلخواه با مترو رفتم سمت خونه مامان.
کارم که نزدیک خونه مامان انجام شد یک کمی اونجا بودم و بعدهم اومدم خونه.
چهارشنبه مامان، بابا، سارا، احمد و غزل برای افطار خونه ما مهمون بودن. شب سعی کردم کمی کارها رو پیش ببرم و صبح هم حدود 10 بیدار شدم و اول حلیم بار گذاشتم و بعدهم نظافت خونه و درست کردن قورمه سبزی برای شام.
غزل نزدیک ظهر بود که اومد پیشم، قرار گذاشته بودیم که مثل سال پیش روز تولدش ازش عکس بندازم. یک ساعتی عکس انداختن از غزل زمان برد و دیگه آخرای کار بود که مامان و بابا هم اومدن. سارا برای غزل کیک گرفته بود و بعد از افطار براش تولد گرفتیم و غزل عزیزم شمع های 12 سالگیشو فوت کرد و وارد سیزدهمین سال زندگیش شد.
12 سال...
یکی از بهترین حسهای خوب دنیای من حضور غزله، این که چقدر دوسش دارم و چقدر برام عزیز قابل بیان نیست.
از خدا خواستم همیشه سلامت و موفق باشه. همیشه شاد و دل زنده باشه و همیشه زیر سایه پدر و مادر.
بعد از افطار همه چپ کردن و هیچ کس شام نخورد. به اصرار غزل مامان کلاس پنجشنبه رو تعطیل کرد و بابا و مامان شب پیش ما موندن و قرار شد همگی صبح بریم خونه.
صبح سارا رو برداشتیم و بعد از بازدید خونه وتهیه لیست کارها رفتیم خونه خاله شعله، چند ساعتی اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه.
مامان برای افطار آش خیرات داشت و عمه مهناز و بچه هارو هم دعوت کرده بود. تا نزدیکای افطار فرآیند پخت و پخش آش ادامه داشت و بعد از افطار هم همگی با هم رفتیم حسینیه و تا نزدیکای سحر اونجا بودیم.
و جمعه هم که آخرین روز تعطیلات بود تا بعدازظهر پیش مامان بودیم و بعد چون سارا برای افطار دعوت داشت زودتر راه افتادیم سمت خونههامون.