178. سفر کیش تابستان 94

چهارشنبه بعد از جلسه آموزش مدیران که خیلی هم خوب و راضی کننده بود عازم فرودگاه شدم تا با مامانینا خداحافظی کنم، تا قبل از رفتم هم که چک کردم بلیط‏های پرواز تموم شده بود.راستش خودم دودل بودم از طرفی به خاطر خستگی و حجم کارهای ممیزی ترجیح می‏دادم نرم، از طرف دیگه هم ممکن بود دیگه سفر این طوری پا نده بعلاوه اینکه به خاطر غزلم اگه نمی‏رفتم دلم می‏موند.

مسعود گفت از فرودگاه میتونی بلیط بگیری، تا رسیدم رفتیم دفتر کیش ایر و هرچقدر اصرار کردیم خانومی که مسئولش بود گفت بلیط تموم شده و اصلا امکانش نیست و فقط میتونه برای پرواز ساعت 18:30 بلیط بده، اصرارهای بعدی خاله و گریه غزل هم نتیجه‏ای نداشت.

دیگه وسایلمو دادم به بابا و گفتم چند دقیقه منتظر بمونه تا باهم بریم. به خاله شعله هم گفتم از دفتر فرودگاه تورهایی رو که میخواستن خرید کنن. خاله موقع خرید به آقای فروشنده گفت کاش از هرکدوم از اینها 6 تا می‏خریدیم ولی حیف که نشد و جریانو بهش گفتیم.

ایشون زحمت کشیدن و به دفتر کیش ایر رفتن و بعد مارو صدا زد تا پول بلیط رو حساب کنیم بالاخره همسایگی دفتر تور و کیش ایر تاثیر داشت و  غزل کلی ذوق کرد، سارا هم رفت و سریع وسایلمو از بابا گرفت و اومد.

بابا ناصرم به خاطر رفتن من خوشحال شد چون عمیقا اعتقاد داره سارا و غزل و مامان خیلی مظلومند و من باید حواسم بهشون باشه، خلاصه به من زنگ زد و گفت بازی‏های خطرناک سوار نشیم و سایر سفارشات لازم... و من هم تهدیدش کردم که اگر نره پیش احمد و مسعود و بخواد تنها بمونه، نمیرم و بابا قول داد. 

با وسایل رفتیم برای گرفتن کارت پرواز و تحویل بار که تازه متوجه شدیم آقای مازیار فلاحی هم همسفر ما هستن. از مسئول کانتر خواستم جای خوب بده و بعدهم رفتیم سالن پرواز.

خاله برام ناهار آورده بود، ناهارو خوردم و بعدهم با اتوبوس رفتیم پای پرواز.

پرواز وافقعا عالی بود، ذره‏ای تکون نداشت و من سعی کردم کمی بخوابم، کیش که رسیدیم با ترانسفر فرودگاه رفتیم هتل و تازه داستان اقامت من شروع شد و تماس‏های مکرر با آژانس برای جابه جایی اتاق دوتخته و سه تخته، که البته خیلی طول نکشید و تا وسایلو جابه‏جا کردیم، مشکل من هم حل شد و تازه بعد از استرس چند روزه نفس راحتی کشیدم.

من، سارا و غزل باهم و مامانی، مامان و خاله شعله هم باهم در اتاقها مستقر شدیم و بعدش رفتیم برای خرید تنقلات، هایپر استار نزدیک هتل شایگان بود و پیاده رفتیم تا اونجا و بعد از خرید هم شام خوردیم و آماده شدیم برای جنگ شب.

شب از ساعت 11 تا 3 جنگ طول کشید و انقدر خوب و بامزه بود که از خنده دل درد گرفته بودیم.

پنجشنبه صبح آماده شدیم و رفتیم پلاژ بانوان که چون دریا خوب نبود، اجازه ورود ندادن و از همونجا رفتیم خرید و پاساژهای پردیس و اساسی گشتیم و خرید کردیم، به هتل که برگشتیم با مامان و سارا و غزل رفتیم استخر که خیلی حال داد و عالی بود.

بعد از استخر یه استراحتی کردیم و برای شب برنامه کشتی داشتیم. عصر راه افتادیم به سمت اسکله، برنامه کشتی هم خوب بود و با دفعه پیش تفاوت‏هایی داشت یه خواننده هم با قیافه و صدای ابی برامون خوند.

بعد از کشتی اومدیم هتل و دوباره من و خاله و غزل برای خرید رفتیم.

جمعه صبح هم با خاله و غزل و سارا رفتیم بازار عربها و مرکز تجاری و بعد ازناهار هم آماده شدیم برای گشت شهری، بخش بد گشت، مریضی غزل بود که بی حوصله و بهانه گیر شده بود، از گشت که اومدیم همه استراحت کردیم و شب هم رفتیم رستوران شاندیز صفدری.

من سریعتر از ماشین پیاده شدم تا بقیه مسافرا نیومدن جای خوب بهم بدن و یه جای خوب جلو سن گرفتیم و تا یک و نیم شب اونجا بودیم ومن با پارت اخر برنامشون حسابی حال کردم و البته صدای محمدرضا آذری که عین شادمهر می‏خوند.

شنبه صبح هم وسایلو جمع کردیم و اتاقهارو تحویل دادیم و بعد از خرید یک ساعته من و سارا، به هتل برگشتیم و بعد از خوردن ناهار عازم فرودگاه شدیم، پرواز برگشت هم عالی بود و وقتی رسیدیم بابا اومد دنبالمون و بعد از یک سفر چهار روزه عالی به خونه برگشتیم.


ادامه مطلب

[ شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی