185. کلاس مدیریت عملکرد
امروز از صبح تا ظهر کلاس بودم.
یه کلاس عالی در شرکت، به جرات میتونم بگم از بهترین کلاسهایی بود که تا حالا شرکت کرده بودم. روش تدریس مدرس و خط و خطوطی که برای شناسایی و هدف گذاری میداد علاوه بر کار تو زندگی شخصی هم خیلی کاربردی بود.
اول کلاس با یه روش جدید قرار شد هرکس خودش رو و آنچه که دوست داره و نداره، معرفی کنه.
نوبت به نوبت توپی رو که دستمون بود بهم پاس میدادیم و توپ دست هرکی میافتاد خودش رو معرفی میکرد، نوبت من که شد خودم رو معرفی کردم، تحصیلاتم رو گفتم و بعد هم گفتم تو دنیا هیچ چیز رو به اندازه بابام دوست ندارم و رشته و کارم هم جز علایق زندگیمه و از ریا و تظاهر هم متنفرم.
اگه قرار بود با تمرکز یا فکر بیشتری راجعه به چیزهایی که دوست دارم و دوست ندارم صحبت کنم شاید یه لیست چند صفحهای از هرکدوم در میاومد اما وقتی باید ظرف چند ثانیه و بداهه بگی، ضمیرناخودآگاهت وارد عمل میشه و هدایتت میکنه.
ضمیرناخودآگاهه منم اینطور هدایتم کرد، همکارا میگفتن پس باید به همسرتون بگیم پدرتونو بیشتر دوست دارید.
راستش حالا که فکر میکنم نمیتونم واقعا تمیز بدم، اما جنس دوست داشتن بابا متفاوت از بقیه است نه اینکه بابا رو بیشتر یا بقیه رو کمتر دوست داشته باشم، این یه تفاوت دیگه است که حرف زدن در موردش سخته.
این روزها از تظاهر بعضی آدمها خسته میشم، از ریاکاریشون، از پشت سرحرف زدنها، از تظاهرشون به خوب بودن، از وجود پر از کینه و حسرتشون،از دو رویی و ... اما نه میخوام نه میتونم مثل قبل به این حواشی اهمیت بدم، عزمم رو جزم کردم برای پرتاب این آدمها به زباله دانی مغزم، جایی که کلا فراموش بشن و شیرینی زندگی خوبم رو دستخوش تغییر نکنن.
بهترین چیزی که امروز یاد گرفتم تمرکز بر چرخه زندگی بود.
وقتی قسمتهای مختلف از چرخه زندگی شخصیم رو هاشو زدم تازه متوجه شدم اصلا شبیه چرخ نیست و عناصر موجود در آن هماهنگی ندارن، بعضی جاها خیلی قوی بود و بعضی جاها ضعیف و این باعث شده بود چرخه من کاملا unbalance باشه و این شروع خوبی بود برای شناسایی وضعیت موجود و ایجاد یک برنامه بهبود.