186. غار رودافشان
امروز با تیم کوهنوردی شرکت عازم غار رودافشان شدیم.
اول قرار بود مسعود هم کلاس جمعه رو نره و با من بیاد، ولی بعد با توجه به صدور قوانین جدید اجازه همراه ندادند و مسعود هم با توجه به صحبتی که با استادش داشت گفت باید حتما جمعه بره دانشگاه.
پنجشنبه که از خونه مامان اومدم، شام خوردیم و بعد وسایلم رو حاضر کردم و برای فردا ناهار درست کردم و تا ساعت 1 خونه رو جمع و جور کردم تا فردا که خسته برمیگردم کاری نباشه.
صبح ساعت یک ربع هفت امام علی تقاطع همت سوار ماشین شرکت شدم و مسعود هم بعد از اینکه من سوار شدم و خیالش راحت شد رفت سمت دانشگاه.
هوای عالی، ابری و نم نم بارون با طراوت و تازگی صبح، روح تازهای میداد.
بعد از دو ساعت به روستای رودافشان رسیدیم و بعداز خوردن صبحانه مفصل آماده شدیم برای غار نوردی.
اول، مسیر کوه رو طی کردیم تا به دهانه غار برسیم.
تصورم از غار چیزی مثل غار علیصدر بود ولی انگار اشتباه کرده بودم، جالب بود که سرپرست تیم هم گفت برنامه سبکیه.
ورودی غار کلاه ایمنی سرمون گذاشتیم و هدلایت بستیم، مسیر حرکت کاملا تاریک بود طوری که بدون هدلایت و چراغ قوه هیچ چیز قابل رویت نبود.
غار نوردی ما حدود سه ساعت زمان برد، فضای داخل غار بسیار زیبا بود.
ستونها، قندیلها و...
اما طی مسیر برای من سخت بود و معمولا از هم تیمیها کمک میگرفتم.
معبد آناهیتا از حاذبههای غار بود.
تو تمام راه از آواز خوندن و البته مصیبت خوندن آقای رجبی لذت بردیم و حسابی خندیدیم، جاهای زیبای غار همه ایستادیم و عکاسی کردیم.
چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود همراهی و همدلی بچهها بود.
همه مثل اعضای یک خانواده بودیم، هرجا نمیتونستم ادامه بدم کل گروه منتظر میشدن، کمک میکردن تا همه باهم همراه شیم.
در مسیر برگشت هم ناهار خوردیم البته دیگه بارون تند شده بود و ساعت 5 هم خونه بودم.
از اینکه وقت و ساعاتم با کسایی میگذره که ازشون چیزی یاد میگیرم و برای زمانهایی که از دست میدم تجربههای نو به دست میارم، خیلی خوشحالم.
خدایا ممنون.
شاه بیت غزلهای امروز:
ماشاالله گروه... ماشاالله...
درگوشی امروز من و خدا...
بازهم ...
کوری چشم حسود...
الهی آمین.