199.تولد 35 سالگی بهترین خواهر دنیا
شنبه 23 آبان تولد ساراجونم بود.
از هفته قبل با غزل سر نحوه برگزاری جشن تولد سارا درگیر بودیم. اول قرار بود به اتفاق لیلا برای سارا و زهرا جشن تولد مشترک بگیریم که با توجه به اینکه میخواستیم غافلگیرانه و بدون هماهنگی باشه خیلی شدنی نبود.
برای همین با غزل و مامان و بابا هماهنگی کردیم و پنجشنبه که داشتم از خونه بابا میاومدم قرار گذاشتیم مامان بابا فردا بیان خونه سارا.
من هم خونه اولویه درست کردم و با غزل قرار گذاشتیم که احمدجان، سارا رو ببره بیرون و غزل بمونه خونه تا من برسم، سر راه یک کیک شکلاتی خوشگل و شمع خریدیم و رفتیم خونه سارا.
با غزل میز شام و کیک و بقیه چیزها رو آماده کردیم و سارا هم که استرس داشت غزل خونه تنهاست به احمد گفته بود سریع تر برگردیم خونه، ولی احمدجان حساب شده و مطابق با نقشه وقت گذرونده بود.
وقتی سارا در خونه رو باز کرد همزمان برقها رو روشن کردیم و تولدت مبارک براش خوندیم، شوکه جلو در وایساده بود و نگاهمون میکرد.
یه کم بعد مامان و باباهم اومد و سارا حسابی ذوق زده شد.
احمدجان که از قبل برای شام تدارک دیده بود، با مسعود مشغول سیخ زدن دل و جگر شد و سارا هم پیتزا درست کرد و خلاصه بعد از تولد بازی و خوردن کیک، شام رو خوردیم و به خونه برگشتیم.
آبجی سارای گلم حضورت و وجودت مامن تمام تلاطمهای منه، تو که هستی آرومم، با تو که حرف میزنم، وقتی باهات مشورت میکنم احساس میکنم دیگه هیچ سختی وجود نداره، ان شا الله 120 ساله شی و همیشه عمر سالم و شاد و موفق باشی، یهترینم.