211. هرچیز به وقتش ...

یادم میاد اون موقع‏ ها که مدرسه می‏رفتم یه وقتایی خانم ناظم بعضی بچه‏ ها رو از صف بیرون میکشید برای تذکر، گاهی تعهد و تکرار که می‏شد هم برای تماس با والدین.

مامان که اون موقع‏ها اکثر سالهای تحصیلی ما رو عضو انجمن اولیا و مربیان بود و معمولا هم بحث تخلف دانش آموزان به طور جدی تو انجمن دنبال می‏ شد همیشه نصیحتمون می‏کرد که قانون مدار باشیم.

اینکه هرجایی قانون خودش رو داره و وقتی می‏ پذیری اونجا باشی بایستی تابع قوانینش باشی، اون موقع موارد مدرسه دختروونه ما شاید ناخن و ابرو و اندکی آرایش بود که مامان هیشه می‏گفت جا و وقت برای همه اینکارها هست.

بعدها که بزرگتر شدم نمونه‏ های بیشتری از این موارد رو دیدم، یه وقتایی ظاهر زننده بعضی آدمها تو سطح شهر، یه وقتایی رفتارهای بد آدما، یه وقتایی ... که هیچکدوم اونها شاید به شخصه به من آسیبی نمی‏زد اما ذهنم رو درگیر می‏ کرد.

از همون دوران یاد گرفتم که هرجایی آداب و قوانین خودش رو داره، یادم نمیاد سر انتخاب لباس برای مجلسی، از بابا یا مامان تذکری شنیده باشیم، همیشه من و سارا حواسمون به همه چیز بود و شاید یکی از دلایلی هم که باعث می‏شد تو فامیل زبان زد همه باشیم رعایت همین آداب بود.

تو این روزها چیزی که بیشتر توجهم رو جلب می‏ رد و سعی می کردم ازش درس بگیرم مراسم ختم عزیز بود و برخورهای متفاوت دوستان و آشنایان. تو این روزها کسایی که اصلا به ذهنم نمیرسیدن و ازم فرسنگها دور بودن برام پیام تسلیت فرستادن برای ابراز همدردی، برای تسلای خاطر، اما تو همین روزها با آدمهایی چشم تو چشم شدم که علی الرغم سن و سال و تجربه هاشون زبونشون به تسلیت نگشت و ذهنم درگیر شد، پیش خودم گفتم شاید نمی دونن اما بعد دیدم محال آدمهایی که تا آمار مسافرتهای منو دارن از اخبار فوت مادربزرگم بی خبر مونده باشن، که اگر بابا و مامان من بودن برای هیچکدوم از این آدمها کم نمیذاشتن، اون چیزی که بیشتر ازهمه آزارم داد عدم حضور بزرگ خاندان و خانوادش در مراسم تدفین و ختم عزیز بود و اینکه بازهم بابا بعد از مراسم چهل رفت عیادتش، شب کارت نویسی چهل ساعتها حرص خوردم به خاطر همه محبتهای بابابزرگ و عزیز به این آدمها و حالا...

اما رفتار بابا برام درس بود، مثل همیشه گذشت...مثل همیشه ایرادی نداره، هرکی منش و شعور خودش رو نشون میده.

یه وقتایی حیرون میشم از این همه گذشتی که خدا در وجود بابا و مامان قرار داده، گاهی خسته میشم به خاطر اینکه مدام به ماهم تاکید میکنن محبت کنید، گذشت کنید و ...

دلم میخواد یه وقتایی پیرو خط خاله شم و با همه مثل خودشون باشم ولی واقعا بعضی جاها نمیشه...

مطمئنم نمیتونم برای تسلیت به یه خانواده داغداری که در غم از دست دادن عزیزشون غمگین و ناراحتن برم و چهره و ناخن هام برای یک مراسم شادی آراسته شده باشه، مطمئنم نمیتونم برای تسلیت به یه خانواده داغدار برم به جای خوندن فاتحه و قرائت قرآن برای آرامش روح متوفی و صبر بازمانده ها پیام های آنلاین گوشیم رو رصد کنم.

همه روزهای غم و شادی می‏گذره و اون چیزی که باقی می‏مونه خاطره این روزهاست و اینکه چه نقشی از خودمون تو خاطره ‏ها ثبت کردیم.


ادامه مطلب

[ يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی