225. باران که می‏‏ بارد

نفس، نفس و بازهم نفس.

مگه میشه انقدر نزدیک باشی و من نفس نکشم حضورت رو.

مگه میشه با قطرات بارون عشق بازی کنیم و من حال خوبی نداشته باشم.

دستامو ملتمس زیر بارون رحمتت گرفتم و فاصله بین دوساختمونو دعا کردم اینبار بیشتر از همه برای دختر ساسان.

خدایا ما آدما هیچوقت از حکمت و قسمتی که برامون داری سر در نیاوردیم.

اما ...

همیشه به رحمتت امید داریم حتی تو اونچه فکر میکنیم بدترین حکمته، البته از دید ما.

خدایا به ساسان و خانوادش رحم کن.

 به محدثه... به مادرش.

الهی...

الهی امید دارم که دعای شفای ما برای محدثه به درگاهت برسه و مهر تائید بخوره.

کاش تو این روزا ساسان با خبر خوب شفای محدثه به شرکت برگرده.

الهی آمین.



ادامه مطلب

[ چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی