230. چهارشنبه سوری 94

طبق روال برنامه تولدهای شرکت، در روزهای پایانی هر ماه برای متولدین اون ماه یک تولد مشترک داریم و این ماه نوبت من و همه اسفندیها بود.

از قبل ایمیل برنامه رو دریافت کردیم و طبق برنامه (94/12/25 ساعت 12:45) بعد از ناهار برای جشن تولد در آمفی تاتر جمع شدیم، من هم برای ثبت خاطرات این روز قشنگ دوربین عکاسی برده بودم.

هنوز جشن شروع نشده بود که کلی عکس گرفتیم و بعد هم کیک تولد رسید که به دلیل شلوغی های پایان سال، شمع علامت سوالمون گم شده بود و چون من رضایت ندادم بالاخره کبریت برام روشن کردن و من بعد از آرزوی سلامتی برای خودم و همه همکاری خوبم از طرف همه اسفندیها، کبریتها رو فوت کردم.

مدیر عامل هم برای تبریک اومد و بعدهمه شعر تولد خوندن و من هم به نمایندگی از اسفندیها کیک رو بریدم و در انتها هم یک به یک اسامی رو برحسب تاریخ تولد از ابتدای ماه خوندن و هدایامون رو گرفتیم.

بعد از جشن تولد هم یک جشن خداحافظی خانومها، در کتابخانه داشتیم، با عکس های یادگاری و شادی و رفع دلخوریها و همه شاد و خندون از هم جداشدیم.

و البته واریزهای شرکت هم لحظه به لحظه به حال خوبمون رونق بیشتری میداد و امسال با برکت ویژه ای به پایان نزدیک می‏شد.

مطابق برنامه هرسال قرار بود به اتفاق سارا، احمد و غزل، پیش مامان و بابا باشیم و بابا اصرار داشت که حاج خانوم و مادر هم اون شب مهمونشون باشن.

از شرکت که اومدم بعد از استراحت و حاضر شدن به اتفاق مسعود و مادر حرکت کردیم سمت خونه باباینا، سارا گفت که احمد از پاک برام کیک تولد میگیره تا امشب که همه دورهمیم تولد من هم برگزار شه، بعد از یک ساعتی چون احمد هنوز خونه نرسیده بود و خرید از پاک هم تو اون شبها، معمای پیچیده ای بود بالاخره تونستم سارارو راضی کنم که مسعود از لادن کیک رو بگیره.

تقریبا همه با هم رسیدیم خونه باباینا و بلافاصله با عموینا رفتیم پشت بام، بعد از کلی ترقه بازی و سر و صدا، عمو آتیش درست کرد و همه از روی آتش پریدیم، از ساختمون رو به روهم کامیار و خاله شعله سرو صدایی به پا کرده بودن و ما هرچی میزدیم ، اونا بی جواب نمیذاشتن.

بعد یک ساعت و اندی، اومدیم پایین و سبزی پلو ماهی چهارشنیه سوری رو هم دورهم خوردیم، ولی این بار بدون عزیز...، خاطرات سالهای گذشته مدام در ذهنم مرور می‏ شد، روزهای خوب با حضور عزیز.

بعد از شام هم مراسم تولد من و البته کیک و شمع، مشترک با مسعود اجرا شد.

کیک تولدم، که خیلی زشت بود اما خوب کیکی که شرکت برامون گرفته بود جبرانش کرد.

هدیه مامان و بابا

هدیه سارا

هدیه مادر 

امشب هم گذشت با کلی شادی، با کلی حسرت به خاطر نبودن مادربزرگ سپید موی من...

و البته من امشب بارها و بارها سجده شکر گذاشتم به خاطر سایه پر مهر بابا و مامان، به خاطر دورهمی امشب، به خاطر رقم خوردن یک شب عالی.

خدای خوبم، شکر.


ادامه مطلب

[ چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی