239. تولد 61 سالگی بابا ناصر عزیزم

این روزها هربار که صدات رو شنیدم سجده شکر گذاشتم.

معجزه که فرستاده نمی‏خواهد، قدری ایمان، ذره ای نگاه و ...

خوب میدانم که تو معجزه زندگیم هستی.

من و خدا هر صبح و شام باهم... من بندگی و شکر و خدا هم سراسر لطف.

خدایا شکرت.

باباجونم وارد شصت و دومین سال زندگیش شده و ان شا الله که 120 سالگیشو جشن بگیریم.

 با سارا قرار گذاشتیم که شنبه برای تولد بریم خونه پدری.

اما چون زن عمو عزادار بود، مامان گفت که اونا میان.

بابا و مامان عصری اومدن خونه سارا و منم چون بابا خورش آلو منو دوست داره براش درست کردم و من و مسعود هم رفتیم اونجا.

بعد از شام، برای بابا جشن تولد گرفتیم و از اونجایی که کودک درون بابا پیش فعاله، جای شمع هارو عوض می‏ کرد که بشه 16، بعدم موقع فوت کردن شمع به مامان میگفت به من نمیخوره 61 سالم باشه تو شمعو فوت کن.

خلاصه کلی ازمون انرژی گرفت تا چهارتا دونه عکس ازش بگیریم.



پنجشنبه هم با خود باباناصر رفتم بازار موبایل و به مناسبت تولدش  و روز پدر براش یه گوشی موبایل خریدم، چون آقا دزده گوشیشو برده بود.

بابا جونم عاشقتم.

الهی همیشه سالم باشی و سلامت، الهی قلبت همیشه بتپه اونم قوی و پر انرژی، ان شا اله سایت تا همیشه بالای سرمون باشه.

الهی شکر.

خدایا بهم قول دادی که ...


ادامه مطلب

[ شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]

بخش نظرات اين مطلب
هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی