244. تعطیلات عالی مبعث
چهارشنبه بعد از دیدن پروین که از کربلا اومده بود رفتیم خونه بابا، مسعود و احمد هم شب اومدن و شام رو خوردیم و بعد از شام هم رفتن.
طبق معمول من و سارا و غزل موندیم خونه پدری، صبح خداروشکر غزل استخر نداشت و تونستیم کمی بیشتر بخوابیم، نزدیک ظهر بود که بابا، من و غزل رو برد بیرون و من بعد از اینکه یک دل سیر خرید کردم، بابا گذاشتمون مترو.
در یک اقدام انتهاری به مسعود زنگ زدم و برنامه آرایشگاه رو گذاشتم و بلافاصله از پیروزی راهی هروی شدیم.
آرایشگاه هم که خوب و خلوت بود و بعد از انجام کارها برگشتیم خونه و بعد از ناهار ساعت 4 بعدازظهر، مشغول جمع و جور کردن خونه شدم و تا مامان و بابا و سارا که قراربود برای ختم بابای زنعمو برن بهشت زهرا و مسجد برسن، الویه شام رو هم درست کردم.
شام رو خوردیم و حدود ساعت 11:30 بود که رفتیم پارک آب و آتش.
پل طبیعت رو دور زدیم و بعد هم کنار کشتی نشستیم و به مناسبت سالگرد ازدواج قمری، همه رو بستنی مهمون کردیم.
از آب و آتش، مامان و بابا و غزل اومدن خونه ما و سارا و احمد هم رفتن.
جمعه صبح قرار بود که بریم بازارگل تا من گلای خوشگلی که دوست داشتم بخرم، ساعت ده و نیم رفتیم بازار گل و تا برگشتیم خونه ساعت 1 بود با یک خرید عالی.
بعد از ظهرم همه رفتن و خونه حسابی خالی شد و من دلم گرفت.
امروز عزیز پیشم خوابیده بود، نزدیک نزدیک، اما بازهم هرم نزدیکی منو به نفس نفس انداخت.
سه روزپیش هم بودیم و من حسابی خوشحال بودم. خیالم که راحته، بابا و مامان که پیشمن همه چیز خوب پیش میره.
خدایا شکرت.
خدای مهربونم! من و همه خانوادم رو در پناه خودت حفظ کن.
خدایا من خیلی دوست دارم.