249. شب قدر
دیشب دلم کلا با تو بود...
آیه به آیه های جوشن کبیر را که میخواندم خاطرات تو و خانه قدیمی مثل فیلم از جلو چشمانم می گذشت...
آن موقع ها همیشه دعاهایت برای ناصر بود.
این روزها چظور...
بی تکرارترینم دلتنگت شدم...
اما چه کنم که دیدارمان به قیامت میسر خواهد شد...
و من فقط
تمام این روزها
تمام سحرها
تمام افطارها
برای آرامش روحت
دعا کردم.
برای آرامش روح تو،
برای آرامش روح بابایزرگ
و برای آرامش روح آقای فارسی.
چه سخت است زندگی با دلتنگی و حسرت دیدار دوست داشتنی ها...
و مرگ شاید بدترین رسم این دنیا باشد.
دعایم کن مادربزرگ جان
این روزها بیشتر از هرچیز محتاج دعای توام.
مادبزرگ مهربان و سپیدموی من...
دعایم کن.
[ يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰ ]