250. چهل و یکمین ماهگرد حلقه هامون
امروز هم رسید...
چهل و یکمین ماهگرد...
امشب مهمان بودیم به ضیافت افطار آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان و باز هم آش رشته خیراتی پنجشنبه های مامان.
این هفته عمه هم حلوا پخت برای خیرات.
خودش که بود همه چیز باید سرموقع انجام میشد،
همان طور که یادمان داده بودی همه چیز انجام شد.
هزینه تنور نان داغ برای سفره افطار روزه داران خیرات شب نوزدهم و بیست و یکم.
خیرات پنجشنبه های ماه رمضان،
بوی نذری و خیرات هم از خانه خودت بیرون رفت.
وای که چقدر دلم میگیرد بی تو...
عمه ها و دختر عمه ها هم امروز پیشمون بودن برای افطار و البته مامان زنعمو و سحرجان رو هم گفته بود که چون رفته بودن سر مزار پدر زنعمو نتونستن بیان. شادی جان هم نزدیک افطار اومد پیش ما.
قبل از افطار همه سر سفره نشستیم، عمه خواست بحق سفره ای که پهنه همه همدیگر رو حلال کنیم و سعی کنیم تو دل هیچکدوممون دلخوری و کینه ای نباشه و بعد هم همه دستامون رو بالا بردیم و عمه دعا خوند و ما آمین گفتیم.
افطاری که تموم شد برنامه سینما گذاشتیم و چون من و بابا باید برای تحویل گواهینامه های من می رفتیم، به بچه ها سپردم که بلیط رو زود نگیرن.
با مسعود و احمد هم هماهنگ کردیم.
تو راه برگشتن به خونه مسعود رو هم از مترو برداشتیم و بعد از خوندن نماز، برای سانس یک بامداد بارکد راهی سینما شدیم.
16 نفر...
فیلم بارکد عالی بود، جمع دوست داشتنی خانواده و یه فیلم سینمایی طنز البته از نوع پرمحتواش حسابی سرحالم کرد.
و من مثل همیشه، شکر.
الهی شکر.