280. تولد 33 سالگی
بله.....
الهی شکر....
33 سالگی هم بخیر و خوشی گذشت و ما قدم به دنیای 34 سالگی گذاشتیم.
از اوجایی که هر دو اسفندی هستیم میدونستم مطابق با سنوات گذشته، چهارشنبه سوری یه جشن تولد داریم.
روز تولد مسعود اول میخواستم براش گل و کیک بفرستم محل کارش، ولی به خاطر اینکه سر کار بودم امکان هماهنگی از کرج سخت بود و البته خرید کیک بی فایده هم بود چون خود شرکت براشون جشن تولد میگرفت.
از گالری کیا دستبند چرمی زیبایی رو انتخاب کردم و هزینه کادو پیک رو واریز کردم و آدرس محل کار مسعود رو دادم تا هدیه رو بدستش برسونن.
بعد چند ساعتی هدیه به دست مسعود رسید و بعد از اومدن خونه هم یه جشن دو نفره مختصر...
تولد من هم که اصلا ربطی به تاریخ تولدم نداره، من قطعا چهارشنبه سوری متولد شدم و الان چند سالیه که هم در شرکت و هم در منزل این روز به عنوان روز تولدم برگزار میشه.
مثل همیشه جشن شرکت با حضور همه اسفندیا زیبا و خاطره انگیز بود.
بعد از اون به خاطر سفارشات مسعود که همش نگران بود به خاطر سر و صداهای چهارشنبه سوری اتفاقی بی افته مدیرم گفت من زودتر برم خونه و با سرویس هماهنگ کردیم و زودتر به خونه اومدیم، مسعود زود اومد و به اتفاق مادر رفتیم خونه باباینا، هنوز خیابونها خلوت بود و خیلی سرو صدا بلند نشده بود.
سارا و احمد و غزل هم اومدن و قبل از شام رفتیم پشت بوم برای آتیش بازی، به اصرار بابا و مسعود من خیلی بالا نموندم و زودتر اومدم تا بابا به خاطر من بقیه رو هم نیاره پایین.
شام ویژه چهارشنبه سوری که ماهی سفید مورد علاقه من بود نوش جان شد و بعد هم تولد بازی مشترک من و مسعود.
و اما دسته گل زیبای همسر به مناسبت تولد و روز زن.
خدای مهربونم شکرت.