82. مرد من
ماههاست که خستگی هر هفته را به هفته ای دیگر میبری.
پنجشنبه ها و جمعه هایت هم همه کاری شده.
تلاشهایت را می ستایم، محبتت را باور دارم.
دوستت دارم، مرد مهربان من.
ماههاست که خستگی هر هفته را به هفته ای دیگر میبری.
پنجشنبه ها و جمعه هایت هم همه کاری شده.
تلاشهایت را می ستایم، محبتت را باور دارم.
دوستت دارم، مرد مهربان من.
امروز!
دهم آذرماه!
تو تبریک گفتی، هم دیشب و هم امروز بعد از جلسه.
این دهمین، دهمین ماهگرد حلقه هامون شد.
زمان را ببین، به همین سرعت ده ده شدیم.
و جالبتر اینکه امشب شبی زیبا خواهد شد بعد از یک روز پرکار پر جلسه.
با زیبایی که برای دیدنش شمارش لحظه ها را گم میکنم.
برای دیدن زیباترین فیلم زندگی دو نفره مان.
فیلم عروسی...
دهمین هایمان هر ماه خاطره انگیزتر میشود یکبار خاطره قلب بابا و این بار خاطره گرفتن فیلم عروسی بعد از هشت ماه انتظار.
خدایا یادم هست که همه روزهایم را به واسطه همان مناجاتی که در شروع صبح با هم داریم تو زیباتر از روز قبل برایم رقم میزنی.
یادم هست که نقاش همه تابلوهای ساعتهای عمرم تویی و هر روز زیباتر از قبل طرح می زنی.
کاشکی می شد دو تا جمعه تو هفته داشته باشیم.
انقدر که روز خوبیه، حتی با وجود کار خونه.
دلیلشم واضحه چون تنها روزی که از صبح من و ساناز باهمیم و صدالبته اقدامات خاص ساناز جمعه رو دوست داشتنیتر میکنه.
گهگاهی دلم میگیرد از آدمهای بی شعور.
آنها که، طول فهم و درایتشان یک اپسیلون هم نمیشود.
آنها که آنقدر زخم بر روحشان دارند که هرچه می تازند هم عقدههای روانیشان التیام نمییابد.
بیچارگانی که صد برابر بیشتر از بیماران جسمی نیازمند دعا و شفای عاجلند.
چقدر بد حالند این جماعت.
حالا... این روزها...
اگر از من بپرسند بزرگترین درد انسان چیست؟ شاید بگویم بیشعوری.
شاید که نه!
حتما!
چون نه آمپول دارد، نه پزشک متخصص، نه ...
بدترین دردهای جسمانی را که داشته باشی برایت دارو هست و کمترین حسنش این است که همه در کنارت میمانند و دوستت دارند.
ولی این درد نه دارو دارد، نه کسی برایت میماند.
شاید با یک نگاه عاقلان در صفی
یک خنده
و تکان سر به نشان تائید حماقتهای همیشگیشان
از کنارشان گذشت.
شاید که نه حتما!
باید از کنارشان گذشت.