133. روز خوب من

امروز بابا ناصر از بیمارستان مرخص شد.

به خاطر جلسه مرکز بهداشت، من و مسعود باهم از جلسه برگشتیم خونه و من طبق رسم هرهفته رفتم خونه پدری و قرار شد مسعود هم استراحتی بکنه و عصری بیاد.

خدایای خوبم ممنون، شکرت.

بابا حالش بهتره و اکوش خیلی بهتر از قبلی بود.

خدایا خودت میدونی...

به تو سپردمش...

[ چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

132. Parler à mon père

این روزها...

حالم سخت بد است...

فقط تو حالم را خوب میکنی...

سایه‏ی سرم، پدرم...

می‏خواهم با پدرم صحبت کنم. 


می خواهم گذر زمان را

برای یک لحظه فراموش کنم


یک آرامش بعد از یک دوران سخت
و به جایی بروم که قلبم مرا می برد


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

131.تولد 34 سالگی سارای مهربونم

امروز تولد سارا بود، اما نه ما دل و دماغی داشتیم و نه سارا حوصله.

گفت تا بابا از بیمارستان نیاد دوست نداره تولد بگیریم، آدما هرچقدر هم که بزرگ بشن، بازم، یه جاهایی، بچه می‏شن و بهانه گیر.

اوضاع قلب بابا خوب نبود اینو دکتر قاسمی از روی اکو و معاینه فهمید، ریه بابا آب آورده بود و باید بستری می‏شد خودش هم که فهمید رنگ از رخسارش پرید.

یک شنبه رو از دکتر وقت خواست تا کاراشو جمع و جور کنه و دوشنبه هم به اتفاق مامان و سارا بیمارستان بستری شد.

[ جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۳۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

130. بابا ناصر

وقتی نیست هیچ چیز سرجاش نیست.
بابا...
انقدر همهیشه بهمون توجه کرده و لوسمون کرده که وقتی نیست هیچ چیز نمیتونه جاشو بگیره و جایگزین محبتش بشه.
دیشب خسته و عصبی بعد از یک ساعت و نیم راه کرج تا تهران و موندن پشت در به خاطر نداشتن کلید، راه افتادم سمت خونه پدری، مترو که پیاده شدم از توحید تا کوچه باباینا گریه می‏کردم، حالم خیلی خراب بود.
آسمونم با من نم نم می‏بارید. مامان تازه از بیمارستان اومده بود بابا رو موبایلش زنگ زد تا خیالش راحت شه که مامان رسیده خونه و مشکلی نبوده.
امروز صبح که ساعت 6:20 نشستم تو سرویس دیدم گوشیم زنگ می‏خوره، بابا بود.
 تو اون ساعت صبح، تو بیمارستان بیدارشده بود زنگ زد به من تا مطمئن شه سلامت از خیابون رد شدم و سوار سرویس شدم.
تا شرکت گریه می‏کردم، باباجونم کاش توهم مثل خیلی از آدمای اطرافمون بی تفاوت بودی. 
همه عمرتو صرف مهربونیات کردی، هیچ وقت به خودت فکر نکردی، همیشه ...
بابا دوست دارم.
تمام دنیای منی...
[ سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

129. بیست و یکمین ماهگرد حلقه هامون

این ماهگردمون هم رسید البته در روزهای غمناک کربلا.

هر دو هیات بودیم و بی خیال از ماهگرد رسیده.

[ شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]