169. سفر شمال تابستان 94 (تعطیلات عید فطر)

چهارشنبه ساعت یک بود که مسعود بهم زنگ زد و گفت برای شمال برنامه ریزی شده و من دوست دارم برم یانه؟ چون از قبل‏تر با مامان و سارا برای تعطیلات عید فطر برنامه ریخته بودیم که بریم جاده چالوس برای ناهار.

مسعود گفت اول به مامان زنگ بزنم چون قبلا با اونها هماهنگ کرده بودیم و اگر همه چی اوکی بود بهش خبر بدم. 


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

168. تولد 12 سالگی غزل عزیزم

چهارشنبه 17 تیرماه تولد غزل بود و من که روز گذشته هم مرخصی داشتم، حسابی خودم رو برای چهار روز تعطیلات آماده کرده بودم. هرچند که تعطیلات سوگواری معمولا دلچسب نیست ولی به هرحال فرصت خوبی بود برای استراحت و شب زنده داری های شب قدر.

سه شنبه صبح اول رفتم برای آزمایش و بعد از اونجا چون قصد خرید مانتو اداری داشتم رفتم هفت تیر و بعد از کمی گشتن و پیدانکردن مانتو دلخواه با مترو رفتم سمت خونه مامان.


ادامه مطلب
[ جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

167. شبهای قدر

شبهای قدر امسال هم گذشت.

همه این شبها دعای اول و آخرم سلامت و عاقبت به خیری شما بود، فرشته‏ های زمینی من.

دعاگویتان بودم به پاس همه آنچه مرا آموختید، ارزش شبهای قدر را در همان کودکی‏ها آموختم.

آن شبها که تا سحر کنارت بیدار می‏ماندم تا خداوند برایمان بهترین‏ها را مقدر کند.

روزه داری را تو به من آموختی و آنچنان این اعتقاد در من آمیخته که گرمای 40 درجه تابستان و 3 ساعت در راه بودن هم سستم نمی‏کند برای روزه‏ خواری.

این شبها با خودم عهد بستم اگر فرزندی داشتم در تمام این ماه و این شبها آداب تربیتی نسل نو را کنار بگذارم و بیاموزمش ارزش ماه خدا را.

حس این شبهایم ...

عالی بود و تو از همیشه به من نزدیکتر بودی.

[ جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

166. بیست و نهمین ماهگرد حلقه هامون

چه بهونه ای می‏تونه برای نوشتن اولین مطلبم قشنگ‏تر از این باشه که امروز 29 ماه از کنار هم بودنمون می گذره.

29 امین ماهگرد حلقه‏هامون مبارک سانازم.

خدایا ازت ممنونم به خاطر بانوی بی‏نظیری که به من دادی.

[ چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ ] [ MasouD ]
[ ۰نظر ]

165. سکوت

در مقابل خیلی چیزها باید سکوت کرد...

سکوت همیشه هم علامت رضایت نیست.

گاهی نادیده گرفتنه، گاهی نشنیده گرفتنه و گاهی هم هزاران هزار معنا داره برای کسی که بفهمه.

این روزها پاسخم به همه دروغها،دغلها، تقلیدها، اظهار فضل کردن‏ها، حرفها و حدیثها و... همه سکوت است.

وقتی من میدانم، وقتی همه میداند...

بگذار ...

بی خیال...

زندگی زیباست و زیباتر از آن عاشقانه‏ های دونفره ماست و  بی‏ اهمیت‏ ترین چیز این حوالی همین حواشی‏های روزمره زندگی است که دیگران نقش پردازیش می‏کنند.



[ سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

164. عالی هستی و الگو

امروز یک آفرین جانانه به خودم گفتم، محکم و رسا.

اینکه دیگران در تلاش باشند تا قالب تو رو به خود بگیرن، اینکه مدام در تکاپوی داشته ها و نداشته‏ های تو باشن، اینکه مدام بدنبال سلایق و علایق تو باشن تا به تو شبیه بشن. 

ببینند، رصدت کنند و در جستجوی تو باشن...

همه، همه و همه نشون دهنده یک چیزه... تو عالی هستی و الگو...

[ يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

163. پایان ناخوشایند وبلاگ ما در بلاگفا

نمیدونم بگم حالم خوبه یا بد؟

دوباره دارم می‏نویسم و این خوشحالم میکنه، ولی وقتی فکر میکنم که خاطرات بیش از یک سالم در blogfa نابود شده، دستام روی کیبورد خشک میشه و ذهنم جا می‏مونه.

نمی‏دونم چطور تونستم اعتماد کنم و چرا خودم اقدامی برای backup گرفتن انجام ندادم تا حالا بخش مهمی از زندگیمو نداشته باشم.


بیش از 2 ماه شد که صفحه ‏ای برای نوشتن خاطرات نداشتم و تو تمام این مدت امیدوارم بودم که همه چیز درست شه و دوباره از نو تو پیج خودم بنویسم، اما نه...

برای همین تصمیم گرفتم بلاگفا رو ترک کنم و حالا با کپی که از موضوعات دارم سعی میکنم کم کم خاطراتم رو از روز اول نگارش به اینجا منتقل کنم و بخش پاک شده رو هم دوباره بنویسم.



[ يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]