248.ماه خوب میهمانی خدا

تو آمدی ماه میهمانی خدا

و من ...

نمیدانم چرا...

اما سحر که می شود و دعای سحر، افطار که می شود و ربنا... انگار لحظه تحویل سال نوست.

حول حالنا می شود روحم و قلبم و من سبکبال بیشتر از همیشه  تو را به خود و خود را به تو نزدیک احساس می کنم.

 این حالم را خیلی دوست دارم.

حس حضورت آرامم میکند.


ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

247. چهلمین ماهگرد حلقه هامون و سومین سالگرد ازدواج

دهم آمد و گذشت و بعد هم سفر شمال و ویلای خاله پروانه و ما مهیا شدیم برای سومین سالگرد ازدواج...
بله سومین.

17 هم آمد، اما... این روزها...مادر...
18 خرداد این بار زیباتر بود.

همه چیز را آماده کردیم، دوربین، لباسها، کیک، شمع، هدایا و ...
جشن دو نفره ما آغاز شد.




ادامه مطلب
[ سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

246. تعطیلات نیمه شعبان 95

از قبل قرار گذاشتیم با توجه به تعطیلی جمعه مسعود و اینکه خریدهای خونه رو انجام داده بودیم و کارهای خونه تموم شده بود روز نیمه شعبان با هم باشیم البته تا بعداز ظهر.

چون برنامه سفر به روستای ... بهم خورد قرار شد شب بریم سینما.

مسعود اصرار داشت که تایم سینما دیر باشه چون قرار بود مریم جان و بچه ها بیان خونه مادر و مسعود دوست داشت تایم بیشتری با بچه ها باشه.

تا ساعت 8 خبری نشد و وقتی مسعود تماس گرفت فهمید که اونها هم بیرونن و شب دیرتر میان و بالاخره بعد از چند ساعتی بیکار نشستن توخونه زدیم بیرون.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]