230. چهارشنبه سوری 94

طبق روال برنامه تولدهای شرکت، در روزهای پایانی هر ماه برای متولدین اون ماه یک تولد مشترک داریم و این ماه نوبت من و همه اسفندیها بود.

از قبل ایمیل برنامه رو دریافت کردیم و طبق برنامه (94/12/25 ساعت 12:45) بعد از ناهار برای جشن تولد در آمفی تاتر جمع شدیم، من هم برای ثبت خاطرات این روز قشنگ دوربین عکاسی برده بودم.


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

146. تولد 31 سالگی ساناز

از شرکت که می‏اومدیم از آقای ناصری خواستم تا جلو قنادی لادن نگه داره تا برای مراسم تولد فردا کیک بخرم.

از قنادی دو تا کیک بزرگ و کوچیک یک شکل خریدم و بعدهم رفتم خونه.

برای امشب که چهارشنبه سوری بود هماهنگ کرده بودیم بریم خونه بابا و مامان و دورهم باشیم مثل هر سال. یکمی کارامو انجام دادم و بعدهم دوش گرفتم و با مسعود رفتیم خونه سارا، احمد رفته بود تا برای من شمع تولد بگیره، چون انگار باباناصر فراموش کرده بود شمع بخره و از احمد خواسته بود زحمتشو بکشه.

چند دقیقه‏ای منتظر شدیم تا احمد بیاد و تو این مدت نزدیک بود بخاطر حملات چهارشنبه سوری ماشین و سرنشیناش منفجر بشن. خلاصه با سلام و صلوات خودمونو رسوندیم خونه باباینا. 

رفتیم پشت بام و مثل سالهای گذشته بقیه همسایه ها هم روی پشت بام بودن و با تجهیزاتی که احمد آورده بود سرگرم شدیم.

بعد از خوردن سبزی پلو ماهی چهارشنبه سوری، مراسم تولدم شروع شد. بابا برام یک کیک شکلاتی خوشمزه خریده بود تولد تولد خوندیم و شمع 31 سالگی رو فوت کردم.

 عزیز هم پیش ما بود.

آخر شب هم به خونه برگشتیم.

صبح فردا با کیک‏ها رفتم شرکت و بعد از ناهار دومین مراسم جشن تولدم شروع شد، با همه همکارای خانوم جشن گرفتیم و کیک خوردیم و همه به خاطر من تو عکس یادگاری دست جمعی، کلاه ایمنی سرشون گذاشتن. کیک کوچیک رو هم بردم ساختمان اداری برای همکارای طبقه دوم.

چهارشنبه از شرکت که برگشتم مسعود با یه دست گل خوشگل اومد خونه و تولدمو تبریک گفت و قرار گذاشتیم برای انتخاب هدیه‏ تولدم فردا بریم خونه مامان.

عصری با هم دوری تو خیابون پیروزی زدیم و در اون لحظات نهایی سال 93 تا پاسی از نیمه شب گذشته خونه ما در حال تعویض کاغذ دو دیوار بود.

روز پنجشنبه که روز اصلی تولدم بود، ظهر من و سارا و غزل رفتیم خونه مامان و باهم رفتیم بیرون و خریدهای نهایی رو انجام دادیم و بعدهم من و غزل رفتیم پاساژ طلا و بعد از انجام کارمون اومدیم خونه، عصرتر مادر و مسعود هم اومدن اونجا و من و مسعود باهم رفتیم بیرون و من هدیه تولدمو انتخاب کردم و قرار شد بعد از قیمت گرفتن از کیا خریدمونو انجام بدیم.

شب هم همگی به اتفاق رفتیم خونه ما و مسعود نذاشت که سارا و غزل برن خونه و زنگ زدتا احمد هم بیاد و به خاطر تولد من دورهم باشیم، مسعود از بیرون غذا گرفت، مادر هم کلی اصرار کرده بود که کیک بگیره ولی چون دیگه این دو روز کیک بازی داشتیم، نذاشتیم.

خاله لادن هم شب، با یک هدیه خوشگل برای تولدم اومد خونمون. مریم جان، موناجان و شادی‏جونم و خاله شعله هم برای تبریک تولدم باهام تماس گرفتن. 

هدیه مامان و بابا

هدیه آبجی سارا و غزل جونم و احمد آقا


هدیه مادر

هدیه خاله لادن

هدیه خاله شعله


خاله لادن شب پیشم موند و تا خود صبح کار کردیم و خداروشکر کارای خونه تموم شد. امروز بعداز ظهرم بعداز اومدن از مراسم ختم پدرشوهر همکارم با مسعود رفتیم نزدیک خونه مامانینا و هدیه‏ای که انتخاب کرده بودیم رو مسعود برام خرید.

هدیه همسر عزیز

[ جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

99. چهارشنبه سوری 92

برای فردا که روز تولدم بود مرخصی گرفتم(البته از نوع تشویقیش) و قرار شد بعد از رسیدن به خونه آماده بشیم و به اتفاق سارا و غزل و احمد بریم پیش بابا و مامان.

از شرکت که رسیدم سریع دوش گرفتم و بعد ساراینا اومدن دنبالمون و همه راه افتادیم سمت خونه بابا.

با تجهیزاتی که احمدجان آورده بود یه کمی روی پشت بوم سر و صدا کردیم و بعدهم سبزی پلوماهی سنت دار روخوردیم و برگشتیم خونه.




[ سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]