109. روز مادر 93
روز تولد حضرت زهرا بود و همه ما خانمها خوشحال به خاطر برنامه ویژه روز زن.
از سالی که من به شرکت اومده بودم هرسال برای این روز برنامه داشتیم، گاهی اوقات جمع و جور و درون شرکتی و گاهی هم گسترده و برون شرکتی.
ادامه مطلب
روز تولد حضرت زهرا بود و همه ما خانمها خوشحال به خاطر برنامه ویژه روز زن.
از سالی که من به شرکت اومده بودم هرسال برای این روز برنامه داشتیم، گاهی اوقات جمع و جور و درون شرکتی و گاهی هم گسترده و برون شرکتی.
از بعد از عروسی به عناوین مختلف قسمت نمیشد تا همه سر یک تاریخ مشترک به توافق برسیم و من میزبان همکاران خوبم باشم.
تا اینکه بالاخره تو اون روزهای پایانی سال همه روی تاریخ 28 فروردین هماهنگ شدیم و قرار شد پنجشنبه 28 فروردین خانومای همکار همگی بیان خونه ما.
طبق معمول همیشه که من مهمان دعوت میکردم و سارا و غزل و مامان به زحمت میافتادن این بار هم سار و غزل اومدن کمک.
برای ناهار شیرین پلو، مرغ ترش و میرزا قاسمی رو انتخاب کرده بودم. که شب قبل از مهمونی به اتفاق سارا و غزل اکثر کارها رو انجام دادم، غزل شب پیش من موند و صبح رو هم زود با هم بیدار شدیم و کارهای مربوط به نظافت و چیدمان خونه رو انجام دادیم و بعد هم خودمون حاضر شدیم.
دوستام یکی یکی اومدن و با همکاری معصومه برای پختن برنج و کشیدن غذا توسط الهام و کمک بقیه برای چیدن میز بالاخره ناهار ما حاضر شد و خدا رو شکر از طعم غذاها مخصوصا مرغ ترش و میرزا قاسمی خیلی خوششون اومد. بعد از ناهار هم فیلم عروسی رو باهم دیدیم و خاطرات اون روز مرور شد و کلی بهمون خوش گذشت و خندیدیم.
غزل عزیز من هم تو تمام مدت مهمونی، نگران بهم ریخته شدن خونه بود و مدام به من تذکر میداد.
بعدازظهر کم کم مهمونا رفتن و سارا اومد کمکم و خیلی سریع تمام خونه رو مرتب کردیم و ظرفهارو هم داخل ماشین گذاشتیم و بعد با هم رفتیم بیرون تا دوری بزنیم.
دوستای خوبم زحمت کشیده بودن و برام یک سکه یک گرمی هدیه آورده بودن.
از همه ممنون.
از قبل تصمیم داشتیم برای هدیه تولد گوشی بخریم.
انتخاب من iphon 5s بود و مسعود هم به هیچ وجه راضی به خرید آیفون نبود و انتخابش LG G2 بود. تو شلوغیهای قبل از عید وقتی برای خرید گوشی نشد و بعد از اون هم تو تعطیلات عید چندباری به بازار موبایل و نمایندگی مرکزی مه تل سر زدیم که هربار بسته بودن و موفق به خرید نشدیم.
امروز تولد باباناصر بود.
احمد و مسعود هم شب اومدن خونه باباینا.
برای بابا تولد گرفتیم و حسابی خوش گذشت. البته بابا کلک زد و شمع 58 گذاشتیم.
بابا جون آرزوم میکنم تولد 120 سالگیتو جشن بگیریم و سایه مهربانیت همیشه عمر رو سرمون باشه.
پانزده روز تعطیلی به پایان رسید و آماده میشیم که از فردا دوباره زندگی رو روی ریتم طبیعی دنبال کنیم.
بعد از تحویل سال تلفنی با مامان و بابا و سارا و احمد و غزل حرف زدیم و بعد هم با مادر و مریم و بچه ها که مشهد بودن.بعد از خوندن نماز حاجت برای عید دیدنی رفتیم خونه آقا محمد و شام رو هم پایین بودیم و بعد از اینکه برگشتیم بالا من دوباره مشغول جمع کردن سفره هفت سین و چیدن اون روی کنسول شدم.
صبح روز اول عید به خاطر نوعید حاج خانم مادر احمد آقا به خاطر فوت حاجی قرار گذاشته بودیم که همه بریم اونجا، من و مسعود هم آماده شدیم و وقتی رسیدیم مامان، خاله و عمهها هم اونجا بودن.
از خونه حاج خانم هم به اتفاق راه افتادیم سمت خونه باباینا.چون من میخواستم برای خرید برم شوش مامان سوار ماشین ما شد و سه تایی رفتیم شوش که البته مغازه لرد که من کار داشتم بسته بود و بینتیجه به خونه برگشتیم.
ناهارو خوردیم و بعد هم عید دیدنی عزیزو انجام دادیم و از اونجاهم من و مسعود برگشتیم سمت خونه مادرجون و دایی داوود.
روز دوم عید ناهارو خوردیم و بعد رفتیم خونه عمو محمود و بعد از اونجاهم رفتیم خونه بابااینا و بابا و عمه اینا رفتیم خونه علی آقا و شب همگی از اونجا به اتفاق عمه ها و عموها رفتیم خونه سارا.
بابا چون ماشین نیاورده بود با ماشین ما برگشتن خونه. صبح روز سوم مسعود با مترو رفت تا ماشینو از بابا بگیره و بیاره و من هم تو این فاصله باز افتادم به جون خونه و همه چیزو جابه جا کردم و بالاخره با تغییر جای تلویزیون و استفاده از فضای پرت خونه، حالم بهتر شد.
مسعود که اومد اولش یکم شوکه شد و بعد که دید فضای خونه بزرگتر شده و حسابی جا باز شده تشکر کرد. بعداز ظهر روز سوم خونه خاله شعله، عمه مرضی و عمه مهناز رو رفتیم.
برای روز چهارم عیدهم خونه دایی کامی رفتیم و بعدهم خاله مینا که خاله شام نگهمون داشت روز پنج عید صبح خونه مامانینا بودم با مامان یه دوری زدیم و بعد برگشتم خونه.
روز پنجم صبح رفتم خونه مامانینا با مامان رفتیم چهارراه ولیعصر لپ تاپمو دادم برای فرمت کردن و بعد بابا عصر اونو گرفت و به اتفاق بعد از عید دیدنی عموعباس و عموهادی راه افتادیم سمت خونه ما، البته مسعود هم اومد و یه سری وسایل که نیاز داشتم تو راه خریدم.
خونه که رسیدیم هنوز وسایل و جابه جا نکرده و میوه آجیل نچیده، عمه مرضی زنگ زدو گفت دارن میان خونمون. با مامان سریع کارهارو انجام دادیم. سارا و احمد و غزل هم اومدن و من عمه اینا رو هم شام نگه داشتم. آخه عمه مهناز و عمه مرضی شام عروسیه منو نخورده بودن.
بعد از شام بابا و مامان و غزل موندن خونمون و بقیه رفتن. صبح روز ششم به اتفاق رفتیم خونه مامانی و عصر هم خاله شعله اومد خونه ما. روز هفتم هم عموعباس و عموهادی اومدن خونمون و بعداز اون هم با محمد و مونا رفتیم کرج و شام رو به اتفاق رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت.
جمعه، شنبه و یکشنبه هم به مسافرت همدان گذشت و دوشنبه شب هم شام رو با بابا و مامان خونه ساراینا بودیم. روز دوازدهم مونا و محمد برای بازدید عید اومدن بالا و ناهار رو خونه ما بودن و روز سیزدهم هم ما رفتیم و پیش باباینا جوجه زدیم و تا عصری اونجا بودیم و 14 و 15 هم به جمع و جور کردن خونه و آماده شدن برای آغاز دوباره گذشت.
عمه مهناز 12 فروردین مارو برای پاگشا دعوت کرد خونشون.
کلی هم زحت کشیده بود و انواع و اقسام غذاهای خوشمزه رو درست کرده بود. من که یک عالمه فسنجون خوردم.
عزیز هم پیشمون بود و حسابی بهمون خوش گذشت.
البته سارا و احمد و غزل و مامان و بابا هم بودن.
برای تعطیلات نوروز تصمیم گرفتیم به همدان سفرکنیم، هفته اول که به دید و بازدید گذشت.
جمعه 8 فروردین من و مسعود به اتفاق مامان، سارا، احمد و غزل حرکت کردیم به سمت همدان.
جاده خوب و خلوت بود و در مسیر همدان بعد از ورودی چمران صبحانه خوردیم و به راه ادامه دادیم. ظهر بود که به علیصدر رسیدیم و برای ناهار در همون پارک تفریحی علیصدر جوجه آماده کردیم و تونستیم برای ساعت 4 با آشنا بازی احمد بلیط غار بگیریم.
این ماهگرد حلقههامونو همدان بودیم.شب زیبای ما، مسافرت، بارون پررحمت خدا و هوای عالی شهر تاریخ.