179. روزهای ممیزی 94

خواهر که داشته باشی دنیا را داری با تمام آرامشش

خواهر که داشته باشی دنیا را داری با تمام مادیات و معنویاتش

خواهر که داشته باشی همه چیز و همه کس داری

سارای مهربونم مرسی، از خدا میخوام که بتونم زحمات و مهربونی‏های تو رو جبران کنم.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

178. سفر کیش تابستان 94

چهارشنبه بعد از جلسه آموزش مدیران که خیلی هم خوب و راضی کننده بود عازم فرودگاه شدم تا با مامانینا خداحافظی کنم، تا قبل از رفتم هم که چک کردم بلیط‏های پرواز تموم شده بود.راستش خودم دودل بودم از طرفی به خاطر خستگی و حجم کارهای ممیزی ترجیح می‏دادم نرم، از طرف دیگه هم ممکن بود دیگه سفر این طوری پا نده بعلاوه اینکه به خاطر غزلم اگه نمی‏رفتم دلم می‏موند.

مسعود گفت از فرودگاه میتونی بلیط بگیری، تا رسیدم رفتیم دفتر کیش ایر و هرچقدر اصرار کردیم خانومی که مسئولش بود گفت بلیط تموم شده و اصلا امکانش نیست و فقط میتونه برای پرواز ساعت 18:30 بلیط بده، اصرارهای بعدی خاله و گریه غزل هم نتیجه‏ای نداشت.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

177. سی و یکمین ماهگرد حلقه‏ هامون

ماهگرد سی و یکم که رسید من در تب و تاب سفر کیش بودم، قبل از سفر دوبی مامان گفت که خاله لادن تصمیم داره همشونو برای سفر مهمون کنه اول هم قرار بود برن دوبی، ولی چون احمد و بابا نذاشتن، خاله لادنم به سفر کیش رضایت داد.

و قرار شد من بعد از مسافرت کارهای سفرشونو پیگیری کنم.

بعد از کلی بالا و پایین کردن آفر تورها و هتل‏ها در نهایت براشون جداگانه بلیط پرواز و هتل رو گرفتم و هرچقدر هم اصرار کردن که برای خودمم بگیرم قبول نکردم، چون دقیقا دو هفته دیگه ممیزی بود و یک دنیا کار و مرخصی گرفتن خیلی سخت بود.

امروز بالاخره به اصرار غزل دلو زدم به دریا و به مدیرم گفتم و ایشون هم موافقت کرد ولی قیمت هتل و بلیط خیلی بالا رفته بود، فعلا تا فردا منظر می‏مونم تا ببینم قسمت چی میشه.

البته چند دستی لباس آماده کردم تا فردا با خودم ببرم که اگر رفتنی شدم وسیله همراهم باشه.

تا فردا...

اینم هدیه من شد برای این ماهگرد:

مرسی...

[ سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

176. سفر به سرزمین برجها- پارت 3

سه شنبه شب سعی کردم اکثر چیزهایی رو که برای مسافرت احتیاج داریم بردارم، چهارشنبه هم از شرکت رفتم خونه مامان و مسعود هم شب اومد اونجا و بعد از خوردن شام و خداحافظی با مامان، بابا، سارا و غزل و تلفنی با احمد و مریم و امیر عازم خونه شدیم.
بعد از رسیدن به خونه هم تا 12 شب مشغول بودم و درنهایت صبح ساعت 4 بیدار شدیم و آخرین چیزها رو هم جمع و جور کردیم و بالاخره ساعت 4:45 از خونه حرکت کردیم.
تو اون ساعت صبح از خلوتی خیابونها لذت بردیم و بالخره بعد از کلی چرخیدن در پارکینگ فرودگاه به خاطر نبودن جای پارک و در آخر پیدا کردن یه جای خوب زیر سقف ساعت 6 با آسانسور به طبقه پروازهای خروجی رفتیم و وارد فرودگاه امام خمینی شدیم.

ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۴ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]