امروز همه ناهار مهمون من بودن، البته کاملا مهمون من که نه بیشترشو مهمون شرکت بودن.
اول میخواستیم روز عید قربان بریم، ولی به خاطر تصادف و پادرد مامان و مهمونی که سارا دعوت شده بود برناممون یک روز عقب افتاد.
امروز صبح به اتفاق مادر و مسعود رفتیم خونه باباینا، سارا و غزل و احمد هم اومدن و بعد همگی ره افتادیم سمت جاده چالوس.
چون بابا به این راحتیا برای از خونه بیرون رفتن رضایت نمیده، دفعه پیش که دیدم از محیط و غذای ... خوشش اومده این دفعه هم اینجا رو پیشنهاد دادم، البته دفعه پیش اسفندماه بود و هوا سر بود و خیلی نتونستیم از طبیعت لذت ببریم، هرچند من عاشق بارونم.
ناهار رو با شیشلیک عالی ... و بعدهم چای و قلیان تا عصر سپری کردیم و بعدهم به خونه بگشتیم.
عکسای سلفی قشنگ، خندهها و شادی ... خاطرهساز روز زیبای ما بود.
خدایا! برای فردا هم همه چی خوب باشه و دکتر قلب بابا راضی باشه و ...
الهی شکرت خدای مهربون من.