291. مادرانه هایم تقدیم تو باد
ادامه مطلب
امروز برای ویزیت هفتگی با خاله سارا به مطب دکتر رفتیم به دکتر گفتم لطفا سورنا رو 4 تیر به دنیا بیار تا تاریخ تولدش روند باشه، خانم دکترم کلی منو دعوا کرد که یعنی چی مگه مسخره بازیه بعدم کلی حساب کتاب کرد و گفت 13 تیر گفتم دکتر تو رو خدا نه حداقل 13 نباشه، 10 تیر بدنیا بیارش دکترم که با روحیات من آشنا بود گفت 10 تیر چه خبره؟ گفتم جشن تیرگانه.طبق آخرین حرفهای ما و خانوم دکتر، قرار شد شما دهم تیرماه قدمهای پرخیر و برکتت رو بر چشمان ما بگذاری و به دنیا بیای.
پسر نازم امروز (22 فرورذین ماه)من و تو با هم راتد سوم بارداری رو آغاز کردیم.
هر روز که میگذره من بیشتر از پیش عاشقت میشم، راستش عاشقی که چه عرض کنم حسی که به تو دارم اصلا قابل بیان نیست حتی با واژه پرمعنای عشق.
تکونهای تو در وجودم لحظه به لحظه باعث میشه تا زیباترین حس خلقت و آفرینش رو احساس کنم.
و امسال سالگرد ازدواج ما متفاوت ترین بود.
تو هم بودی یگانه من.
از قبل برای عکس های بارداری هماهنگ کرده بودم، 15 خرداد و در آستانه چهارمین سالگرد ازدواجمون عکس های سه نفره ما گرفته شد.
این بار جشن ما، سه نفره برگزار شد و بعد هم برای شام رفتیم بیرون.
این روزها مدام خدایم را شکر میکنم به خاطر حضور دردانه ام و عشق بی نظیر بین من و تو.
ایمان دارم زندگی برایمان هر لحظه زیبا و زیباتر خواهد شد.
خرداد که می آید بهانه عاشقی هایمان چند برابر می شود.
خرداد نقطه آغازین حیات مشترک ماست.
بالاخره اتاق پسرک جان با زحمت های مامانی و خاله سارا جمع و جور شد.
مامانی مریم مهربون علاوه بر زحمت تهیه سیسمونی، دوخت پارچه های گهواره و پرده های اتاق، بافتنی های زیبای سورنا رو هم آماده کرد.
به خواست مامان ساناز (البته به نوصیه دوستاش) قرار شد به عنوان جشن سیسمونی همه دور هم جمع شن، چون ماه رمضان نزدیک بود و ممکن بود خیلی از مهمانها برای روز جمعه سوم خردادماه پیشواز برن، قرار شد جشن سیسمونی گل پسرم در روز پنجشنبه برگزار بشه.
روز موعود فرا رسید و مهامانان غزیز ما با تشریف فرمایی شون ما رو حسابی خوشحال کردن و با هدیه های زیبایی که برای پسرنازم آورده بودن ما رو حسابی شرمنده کردن.