نمیدونم چی شد؟ چه طوری شد ولی بهرحال امام رضا طلبید و ما عزم
سفر شدیم.
قصد سفر داشتیم اما نه خیلی مطمئن برای مالزی و نه به این زودیا
اما چهارشنبه به عمو علی زنگ زدمو تا فهمیدم خاله نوزدهم بر میگرده ایران و عمو
علیم تا برسه مالزی عازم استرالیاست، عزم جزم کردم برای رفتن.
کلی سایتو آژانسو گشتیم و بعد از یک پنج شنبه بعدازظهره بد و
لعنتی، بالاخره برای یکشنبه ساعت 11:20 شب با یه قیمت مناسب بلیط کوالا
گرفتیم.
شنبه بعد از اومدن از شرکت سارا و غزل اومدن کمکم و هم خریدامو
کردم و هم یکم وسایلمو جمع کردم، بابا هم زحمت کشید و بلیطامونو از آژانس گرفت.
یکشنبه روز پرکاری بود، از صبح درگیر کارای بانکی بودم برای
عوارض خروج از کشور و حواله دلار مسافرتی، از اونجا برگشتم تهران برای جلسه و
بعد از اون هم رفتم خونه و تا بعد از ظهر مشغول جمع و جور کردن خونه و وسایل سفر
بودم.
از خونه با سارا و غزل رفتیم سمت خونه بابا و از اونجا به اتفاق
بابا و مامان اومدیم فرودگاه، امشب شب تولد غزل خانومم هست.
الان اینجا منتظریم تا گیت پرواز باز شه و ما ماه عسلمونو شروع
کنیم.
با و مامان هم با سارا و غزل رفتن خونشون، تا تولدو غزلو جشن بگیرن.
عشق خاله 120 ساله شی انشاالله.