212. روز پاسداشت اندیشه نیک94
صبح که مسعودی زنگ زد بهمنگانو بهش تبریک گفتم و قرار گذاشتیم برای هدیه بهمنگان هم بریم ...
اینم از هدیه بهمنگان من
211. هرچیز به وقتش ...
یادم میاد اون موقع ها که مدرسه میرفتم یه وقتایی خانم ناظم بعضی بچه ها رو از صف بیرون میکشید برای تذکر، گاهی تعهد و تکرار که میشد هم برای تماس با والدین.
مامان که اون موقعها اکثر سالهای تحصیلی ما رو عضو انجمن اولیا و مربیان بود و معمولا هم بحث تخلف دانش آموزان به طور جدی تو انجمن دنبال می شد همیشه نصیحتمون میکرد که قانون مدار باشیم.
اینکه هرجایی قانون خودش رو داره و وقتی می پذیری اونجا باشی بایستی تابع قوانینش باشی، اون موقع موارد مدرسه دختروونه ما شاید ناخن و ابرو و اندکی آرایش بود که مامان هیشه میگفت جا و وقت برای همه اینکارها هست.
ادامه مطلب
210. چهل روز گذشت
40 روز گذشت.
40 روز بی حضور عزیز.
40 روز در ناباوری کامل.
40 روز شد که سیاه پوش مادربزرگ بودیم.
مهربانم ...
ادامه مطلب
209. سی و پنجمین ماهگرد حلقه هامون
خاطره ساز امروزم فقط عکسهای زیبای تو بود، چهره مهربانی که بین صورت من و مسعود خنده به لب داشت.
امروز تولد حضرت رسول بود، روزی که من و مسعود باهم پیمان بستیم.
امروزم بهانه شد برای دیدن صورت ماهت.
عزیز مهربان من.
چقدر دل تنگت شدم.
دنیا عجب رسم مسخره ای دارد...
آدمها میمانند تنها با خاطرات، با تصاویر و با یک بغل حسرت...
208.هوا تو کردم
این روزهایم همه با توست
چشم هایم را که میبندم تویی
میگشایم تویی
راه میروم تویی
قرآن میخوانم تویی
زیارت عاشورا میخوانم تویی
صدای اذان موذن زاده بلند میشود تویی
لحظه لحظهام تویی
کاش برایم بگویی آرامی، شادی
دلم دستانت را میخواهد، پاهایی را که سر بر آن میگذاشتم و تو، نوازشم میکردی.
دلم حمایت های نابحق تو را میخواهد، من لوس میشدم و تو بی وقفه از من تعریف میکردی.
عزیز!
دلم بی اختیار تو را میخواهد.
207. یلدای 94
برای یلدای امسال آقا محمد به مسعود گفته بود که خونشون دورهم باشیم، قرار شد اگه باباینا برنامه ای نداشتن بریم.
عمه گفت چون یلدا وسط هفته هست برنامه دورهمی رو میذارن برای روز پنجشنبه بعداز بهشت زهرا و خیرات.
بابا هم گفت شما به مهمونیتون برسید، باز من و مسعود اصرار کردیم که شب چله، اول شب یا آخر شب پیش بابا و مامان باشیم، اما از اونجا که این زن و مرد خلق شدن برای گذشتن از حق و حقوق و دلخوشیهاشون گفتن نه، برید مهمونی.
دوشنبه از تایم استخرم استفاده کردم و بعد ازظهر هم زودتر برگشتم خونه تا به ترافیک شب چله نخورم، یک کمی استراحت کردم و بعدهم آماده شدم و مسعود که اومد رفتیم قنادی و بعد هم خونه آقا محمد و مونا جون که برای اون شب خیلی زحمت کشیده بودن.
سبزی پلو ماهی شب چله رو خوردیم و بعد هم بقیه سور و سات یلدا و شب خوبی سپری شد.
ادامه مطلب