267. رزهای قرمز

و بازهم گلهای عاشقانه تو 

وپیشنهاد یک شام لذیذ به میزبانی ژولی با استیک ویژه مورد علاقه من.

[ شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

266. فروشنده

امروز مسعود تا از دانشگاه رسید اینترنتی بلیط گرفت برای فروشنده.
من هم از صبح به کمک مامان و خانومی که اومده بود خونه رو اساسی تکوندم.
آماده شدیم تا اول ژولی شام بخوریم و بعد هم بریم سینما ماندانا.
ماشین رو جلو ژولی پارک کردیم و رفتیم داخل، اقای گارسون گفتن که لطفا منتظر بمونید تا میزها خالی شه و البته دو خانواده هم بیرون منتظرن و اینطور شد که از خیر شام گذشتیم چون تایم سینما رو از دست میدادیم و رفتیم به سوی ماندانا.
فیلم فروشنده واقعا عالی بود.
یک فیلم با اثر گذاری فوق العاده.
با یه حس عجیب...
هم انتقام، هم دلسوزی، هم افسوس...
با یک عالمه پند.
و بغض هایی که نمیشد سربازکنن چون حاصلی نداشتن.
باید یه آفرین جانانه گفت به انتخاب فیلم فروشنده اصغر فرهادی و یه آفرین جانانه تر به خاطر انتخاب شهاب حسینی و البته بازی بی نظیر ترانه علی دوستی.
[ جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

265. watch

یک سپاس ویژه...

از خدا...

برای همه لطف و مهربونیاش...

به خاطر تو...

به خاطر حضور تو...

و به خاطر همه مهربانی های تو

و قدرشناسی هایت.

ممنون بابت تلگرام امروز...


[ چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

264. طبیعت گردی در آهار

برای این جمعه تصمیم داشتیم یه گل گشت دو نفره داشته باشیم به روستای آهار.

پنجشنبه حسن دوست مسعود تماس گرفت و گفت می خواد برامون نذری بیاره، منم به مسعود گفتم برنامه فردا رو بهشون بگه تا اگر دوست داشتن همراه ما بیان. بین دوستای مسعود و برنامه های دورهمی که داشتیم حسن و فائزه بیشتر از بقیه اخلاقاشون با ما جور بود و از معاشرت باهاشون حس خوبی داشتم.

بالاخره قرار شد صبح فردا ساعت 8 حرکت کنیم به سمت آهار. من هم برای ناهار الویه درست کردم و صبح بعد از حرکت خرید نان و چای و ... برای صبحانه انجام شد.

[ جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۱ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

263. خوب یا بد ...

خوب یا بد...

من هم اینطور آموخته شدم.

یاد گرفتم از کاه خود کوه نسازم برای دلسوزی و دلداری دیگران.

خوب یا بد...

در سینه ام حبس شد

غمهایی که عالمی را غمگین میکند.

خوب یا بد...


ادامه مطلب
[ پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۳ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

262. نگاه خدا

گاهی یادمان می‏رود که تو اینجایی...

یادمان که نه ...

اما شاید گمت میکنیم در اماها، شایدها، کاش های بیهوده این و آن، اینچنانی و آنچنانی

اما باورش آسانتر از هر اتفاقی است.

حضور تو را می‏گویم.

اندک نگاهی که باشد عالمی زیرو رو میگردد.

من هر روز معجزه حضور تو را با تمام وجودم احساس میکنم.

اما نمدانم چرا باز گاهی دلم به خرامان دیگری میرود.

من تو را دارم بهترین و ناب ترین ...

مصلحت آن است که تو مقدر میکنی...

و من تسلیم محض.

الهی آن ده که آن به

و مگذار مرا به که و مه

آمین

[ دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

261. چهل و چهارمین ماهگرد حلقه هامون

دست در دست رفتیم برای سپری کردن چهل و چهارمین ماهگرد حلقه هامون.

این بار رستوران ایتالیایی ژولی و یک استیک دو نفره عالی...

[ شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

260. خلق گونه

امروز صبح با مسعود رفتیم دنبال مامان و بابا تا باهم بریم زیارت اهل قبور.

خیلی وقت بود که بهشت زهرا نرفته بودم، بابا و مامان رو برداشتیم و عمه ها هم چند دقیقه ای زودتر از ما حرکت کردن. همه باهم سر مزار بابابزرگ و عزیز بودیم و بعد هم آقای فارسی.

از بهشت زهرا به پیشنهاد مسعود رفتیم میدان بهمن و ناهار به صرف دل و جگر و سایر امعا و احشا گذشت.

در این میان آقای نانوا هم انواع و اقسام مدل نانها رو می پخت و به ما می‏داد.


آدمها در هر کاری میتونن خالق باشن و ذهن پویا داشته باشن حتی نانوایی که به نظر میرسه یک سبک و سیاق و یک فرمول مشترک داره، اما ذوق و سلیقه آدمها میتونه خالق زیبایی ها در کارشون باشه.

بعد از ناهار بابا و مامان رو رسوندیم و به خونه برگشتیم.

[ جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

259. سفر بلغارستان تابستان 95

بعد از کلی بدو بدوی ممیزی بالاخره پنجشنبه یه نفس راحتی کشیدم و ساعت 3 رسیدم خونه، سریع ماشینو برداشتم و رفتم آرایشگاه و بعدازظهر که خونه رسیدم ساعت تقریبا 6 بود. دیگه مشغول جمع کردن وسایل شدیم بعدهم برای شام رفتیم خونه ساراینا.
شام کوبیده ویژه داماد جان بود که احمدآقا زحمتش رو کشید و بعد از شام هم چون من کارام تموم نشده بود خونه سارا موندم و مسعود رفت خونه، صبح مسعود اومد دنبالم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم خونه و قرار شد مامان و بابا هم تا ظهر بیان پیش من تا مامان تو جمع کردن وسایل کمکم کنه.
به محض رسیدن به خونه بدو بدوها شروع شد و بالاخره ساعت 4 بعداز ظهر، راهی فرودگاه شدیم.
تو راه که بودیم طوفان بدی شروع شد و ما احتمال دادیم به خاطر جو بد، پروازمون تاخیر داشته باشه، تو پارکینگ فرودگاه نیم ساعتی معطل شدیم تا بالاخره یه جای خوب بهمون دادن و رفتیم به سمت سالن پروازهای خروجی.

ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

258. تولد آرمین عزیز

امروز تولد آرمین گلی بود و من و داییش از هفته قبل با توجه به پرکار بودن این هفته تایم گذاشتیم و هدیه ایی رو که مد نظرم بود خریدیم. البته چون دوست داشتم از این مدل دستبندها آرمان هم داشته باشه برای هردوشون خرید کریدم و هدیه آرمان رو هم همون روز دادیم.

من و مادر از خونه به اتفاق بقیه و مسعود هم از مشاور اومد خونه مریم جان و بعد از کلی بزن و برقص بچه ها بالاخره رضایت دادن که موزیک قطع شه، البته دیگه انقدر بچه ها سرخ شده بودن که من واقعا می ترسیدم طوریشون بشه. رقص رپی سلام بامرامشون هم که کلی ما رو خندوند.

آرمین شیطون تولدت مبارک ان شاالله همیشه شاد و سلامت باشی.

[ پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]