طبق معمول بعد از کلی اصرار به مامان و بابا عازم شدیم اول قرار بود بریم سمت فومن تا سفر ناتمام عید رو تمام کنیم اما بعد به خاطر حال بابا و اینکه مادر هم قرار بود به ما بپیونده راهی جاده هراز شدیم و قرار شد تلفنی هماهنگی ویلای سال گذشته انجام شه.
ترافیک راه و تاخیر برنامه به خاطر نوعید زنعمو خسته کننده بود، البته چون تو راهی که نباید افتاده بودیم دیگه سعی کردیم بهمون خوش بگذره و از طبیعت زیبا و هوای عالی لذت ببریم. ناهار رو که به به سفارش من میرزا قاسمی بود کنار رودخونه خوردیم و بعد دوباره راهی شدیم.
ترافیک جاده تمومی نداشت و بالاخره ساعت ده شب رسیدیم بابلسر و خاله پروانه گفت که اول بریم و مادر رو برداریم و من چون از مهمان نوازی خاله و دایی خبر داشتم به مسعود گفتم اول جا بگیریم و بعد بریم چون میدونستم پامون که به ویلا برسه دیگه نمیزارن که بریم.
مامان و سارا و البته بابا و احمد هم چون تا حالا ندیده بودنشون معذب بودن بالاخره با اصرار خاله پروانه و اینکه دایی اومده سر میدون دنبالتون رفتیم به سمت خونه دایی رضا.
و موندگار شدیم ... البته انقدر همه مهربون و خونگرم بودن که به سرعت همه به هم جور شدن و مردا رفتن سراغ جوجه کباب و خانمها تدارک سفره شام.
شب اول عالی سپری شد و فردا صبح دوباره از ما اصرار برای رفتن و از میزبانان انکار و دیگه دایی قول گرفت تا روز آخر حرفی نزنم و اگرم خیلی ناراحتم خودم برم چون نمی ذاره بقیه بیان...
با مسعود، خاله و مادر و مامان رفتیم سمت اسکله بابلسر و اونجا بلیط کشتی خریدیم برای بعدازظهر. خونه که رسیدیم بچه ها و احمد تو استخر مشغول آب بازی بودن و بعد از کلی آب بازی و خیس کردن همه بالاخره رضایت دادن و اومدن برای ناهار، بعد از خوردن ناهار سریع آماده شدیم تا به تایم کشتی برسیم.
کشتی سواری مثل همیشه عالی بود و عالی تر اینکه تولد غزل رو هم روی عرشه برگزار کردیم و به خاطر غزل تولد تولد پخش شد و غزلی ما حسابی ذوق کرد.
بعد از اون هم گشتی تو شهر و لب ساحل زدیم و چون دیگه هوا تاریک شده بود من نتونستم زیپ لاین سوارشم...
جمعه هم صبح زود بیدار شدیم و از جاده فیروزکوه راه افتادیم و جاده انقدر خلوت و خوب بود که ساعت 12:30 خونه بودیم.