249. شب قدر
ادامه مطلب
219.بهشت من
خدایا شکرت.
به خاطر همه لطفی که نو بزنگاه های زندگی به من داشتی، شکرت به خاطر همه توجه و مهربانیت به من.
شکرت که همیشه تو لحظات حساس چاره سازم میشی.
ازت ممنونم به خاطر این فرصت.
ادامه مطلب
213. دلتنگی
204. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
برف میبارد امروز، اما حتی سپیدی و سردی برف هم نمیتواند مرهمی بر دل داغ دیدهام باشد.
روزهای رفتن تو چه سخت میگذرد.
ادامه مطلب
189. با ارزش زندگی کن
این متن تو تلگرام برام اومد و از خوندش حس خوبی داشتم و دلم خواست اینجا ثبتش کنم.
با ارزش باش
با ارزش زندگی کن
برای خودت خطهایی داشته باش
روی بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و دور بعضی چیزها
خط قرمزهایی
خط سبزهایی
و خطوطی، زرد
ادامه مطلب
179. روزهای ممیزی 94
خواهر که داشته باشی دنیا را داری با تمام آرامشش
خواهر که داشته باشی دنیا را داری با تمام مادیات و معنویاتش
خواهر که داشته باشی همه چیز و همه کس داری
سارای مهربونم مرسی، از خدا میخوام که بتونم زحمات و مهربونیهای تو رو جبران کنم.
ادامه مطلب
167. شبهای قدر
شبهای قدر امسال هم گذشت.
همه این شبها دعای اول و آخرم سلامت و عاقبت به خیری شما بود، فرشته های زمینی من.
دعاگویتان بودم به پاس همه آنچه مرا آموختید، ارزش شبهای قدر را در همان کودکیها آموختم.
آن شبها که تا سحر کنارت بیدار میماندم تا خداوند برایمان بهترینها را مقدر کند.
روزه داری را تو به من آموختی و آنچنان این اعتقاد در من آمیخته که گرمای 40 درجه تابستان و 3 ساعت در راه بودن هم سستم نمیکند برای روزه خواری.
این شبها با خودم عهد بستم اگر فرزندی داشتم در تمام این ماه و این شبها آداب تربیتی نسل نو را کنار بگذارم و بیاموزمش ارزش ماه خدا را.
حس این شبهایم ...
عالی بود و تو از همیشه به من نزدیکتر بودی.
133. روز خوب من
امروز بابا ناصر از بیمارستان مرخص شد.
به خاطر جلسه مرکز بهداشت، من و مسعود باهم از جلسه برگشتیم خونه و من طبق رسم هرهفته رفتم خونه پدری و قرار شد مسعود هم استراحتی بکنه و عصری بیاد.
خدایای خوبم ممنون، شکرت.
بابا حالش بهتره و اکوش خیلی بهتر از قبلی بود.
خدایا خودت میدونی...
به تو سپردمش...
132. Parler à mon père
این روزها...
حالم سخت بد است...
فقط تو حالم را خوب میکنی...
سایهی سرم، پدرم...
میخواهم با پدرم صحبت کنم.
می خواهم گذر زمان را
برای یک لحظه فراموش کنم
یک آرامش بعد از یک دوران سخت
و به جایی بروم که قلبم مرا می برد
ادامه مطلب