53. یکشنبه 23 تیرماه و هفتمین روز ماه عسل
امروز روز هفتم و آخرین روز حضور در kl
صبح از خواب که بیدار شدم یه کم جمع و جور کردم و بعد سر لپ تاپ بودم.
ناهارو خوردیم و با آیدین و مسعود رفتیم بیرون امروز یک برنامه فشرده داشتیم.
ادامه مطلب
امروز روز هفتم و آخرین روز حضور در kl
صبح از خواب که بیدار شدم یه کم جمع و جور کردم و بعد سر لپ تاپ بودم.
ناهارو خوردیم و با آیدین و مسعود رفتیم بیرون امروز یک برنامه فشرده داشتیم.
روز ششم حضور در kl
امروز قرار بود طبق برنامه از mid valley دیدن کنیم و شب هم بریم یه کلاب ایرانی به نام shisha lounge
امروز روز پنجم حضور در kl است.
روزی پر از شادی و لذت گذشت.
صبح ساعت 9:40 از خواب بیدار شدیم و با تاکسی که خبر کرده بودیم ساعت 10:45 به سمت سان وی لاگون به راه افتادیم.
مسیر حرکت مثل سایر روزها زیبا و سرسبز بود، سان وی لاگون هم که به اندازه یک شهر زیبا و دیدنی.
امروز روز چهارم حضور ما در kl
صبح بریتانی برامون تاکسی خبر کرد و ما رفتیم به سمت klcc، طبق برنامه قرار بود امروز آکواریومو ببینیم.
تاکسی ما رو اونجا پیاده کرد و با تهیه دو بلیط 50 رینگتی وارد آکواریوم شدیم.
امروز روز سوم حضور در kl
خاله که برگشته ایران و آیدین هم برای عکسای تبلغاتی puma رفته استدیو.
من و مسعود طبق قرار قبلی با راننده ایی که روز اول مارو از فرودگاه آورد خونه خاله،اومدیم putrajaya
صبح خاله ساعت 8:30 از خواب بیدارمون کرد و 9:30 رفتیم بیرون.
سر خیابون تاکسی سوار شدیم و تا داخل شهر رفتیم و از اونجا بلیط اتوبوس گرفتیم برای genting highland
خدایا من! چقدر زیباست.
وقتی با دستور خانم مهماندار کاور پنجره رو کنار زدیم منظره زیبایی از ابرا دیدم این ابرا با همه ابرایی که تا حالا دیده بودم فرق داشتن، همیشه وقتی کوچولو بودم و کارتون خرسای مهربونو می داد آرزو داشتم منم یه روز تو ابرا سر بخورم و حالا آرزوم داشت برآورده می شد. و من در تکه ایی از بهشت خدا بودم.
امروز حدود ساعت 11:30 به فرودگاه kl رسیدیم بعد از یک شب وحشتناک، مسعود به خاطر مشکلی که براش پیش اومده بود کل شبو نخوابید و انقدر تکون خورد و رفت و آمد کرد نذاشت منم بخوابم، انقدر حالم بد بود که احساس میکردم یه گله مگس وحشی به مغزم حمله کردنو ویزویز میکنن.
بالاخره با همه سختیا پرواز نشست.
نمیدونم چی شد؟ چه طوری شد ولی بهرحال امام رضا طلبید و ما عزم سفر شدیم.
قصد سفر داشتیم اما نه خیلی مطمئن برای مالزی و نه به این زودیا اما چهارشنبه به عمو علی زنگ زدمو تا فهمیدم خاله نوزدهم بر میگرده ایران و عمو علیم تا برسه مالزی عازم استرالیاست، عزم جزم کردم برای رفتن.
کلی سایتو آژانسو گشتیم و بعد از یک پنج شنبه بعدازظهره بد و لعنتی، بالاخره برای یکشنبه ساعت 11:20 شب با یه قیمت مناسب بلیط کوالا گرفتیم.
شنبه بعد از اومدن از شرکت سارا و غزل اومدن کمکم و هم خریدامو کردم و هم یکم وسایلمو جمع کردم، بابا هم زحمت کشید و بلیطامونو از آژانس گرفت.
یکشنبه روز پرکاری بود، از صبح درگیر کارای بانکی بودم برای عوارض خروج از کشور و حواله دلار مسافرتی، از اونجا برگشتم تهران برای جلسه و بعد از اون هم رفتم خونه و تا بعد از ظهر مشغول جمع و جور کردن خونه و وسایل سفر بودم.
از خونه با سارا و غزل رفتیم سمت خونه بابا و از اونجا به اتفاق بابا و مامان اومدیم فرودگاه، امشب شب تولد غزل خانومم هست.
الان اینجا منتظریم تا گیت پرواز باز شه و ما ماه عسلمونو شروع کنیم.
با و مامان هم با سارا و غزل رفتن خونشون، تا تولدو غزلو جشن بگیرن.
عشق خاله 120 ساله شی انشاالله.