نوروز 98
شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان
شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان
شرح در http://ssamas.niniweblog.com/ با همین عنوان
بهار پشت درب خانه در انتظار لحظه ها بود...
یکسال دیگر هم گذشت، خدا را هزاران هزار بار شکر، بخیر.
خانه جمع شد، اتاق پسرک جانم حال و هوایی گرفت، سفره هفت سین چیده شد و آماده شدیم برای آغاز سالی پرخیر و برکت ان شالله.
هفت سینم امسال مزین به زیباترین سین بود با نام زیبای مسافر بهشتیم، که لحظه شماری میکردم برای دیدن روی ماهش و روح ماهترش که سلول به سلول وجودش این روزها عجیب مرا به خدا پیوند میداد، به عظمتش، به شکوهش و به توانایی آفریدگارم.
94 با تمام خوبیها و بدیهاش به روز پایان رسید.
شنبه صبح زودتر از خواب بیدار شدم و تا مسعود بیدار شه کلی کار انجام دادم و بعد هم با هم رفتیم خونه سارا تا پرده اش رو درست کنم، یک صبحانه مفصل اونجا خوردیم و بعد هم راه افتادیم، اول از رزین تاژ، گل خریدم و بعد هم رفتیم هفت حوض تا برای سفره هفت سین خرید کنم، روز آخر سال و ترافیک و ترافیک، با کلی سلام و صلوات از یه راه خوب و بدون ترافیک سریع رسیدیم خونه و مسعود رفت برای خریدهای فنی و ابزار و مته و من هم مشغول مرتب کردن خونه شدم.
تمام کارها بالخره تموم شد و بعد از خوردن سبزی پلو ماهی شب عید، هفت سین رو چیدم و بعد از اون هم برای خرده کاری های باقی مانده تا خود صبح و لحظه تحویل سال بیدار موندم.
تو اون بدو بدوهاو نفس های آخر سال 94 صدای خوب خدا که بلند شد وضو گرفتم و بعد از نماز صبح برای شادی روح عزیز و بابابزرگ نماز خوندم. به یاد همه خوبیهاشون، به یاد همه جوش و خروشهای نوروز خونه قدیمی، به یاد صفای دلهاشون و به حرمت همه مهربانی ها، از خودگذشتن هاشون و همه اون چیزاهایی که به من آموختن.
راستش هنوزم باورم نمیشه ....
بعد از تحویل سال با مامان و بابا و سارا و احمد و مریم صحبت کردیم و بعد هم رفتیم پایین پیش مادر.
روز اول عید رو ناهار پایین دعوت بودیم و تا بعد از ظهر هم خونه مادر بودیم و بعد از اون آماده شدیم و رفتیم خونه باباینا.
اول طبقه پایین پیش عزیز و نه نه و بعد هم بالا پیش مامان و بابا.
سارا و احمد و غزل هم اونجا بودن و تقریبا همه مهمونای باباینا اومده بودن و رفته بودن و فقط عمه مرضی مونده بود که همزمان با هم رسیدیم.
شامو دور هم بودیم و بعد از اون برگشتیم خونه.
برای روز دوم عید، دید و بازدیدها با خونه مادرجون و دایی داوود شروع شد و بعد از اونهم با عمه مهناز و باباینا و ساراینا به ترتیب خونه خاله شعله، عمه مرضی، عمو هادی و علی آقا رو رفتیم.
روز سه شنبه اول رفتم خونه عمه مهناز و بعد همگی رفتیم بهشت زهرا و من از اونجا عزیزو بردم خونمون تا عصر که بابا و عمه و ساراینا هم بیان. شب همه پیش ما بودن و کا روز بعد رم هم خونه بودیم و روز چهارم عید دوستای مسعود خونمون دعوت بود.
پنجمین روز عید مسعود رفت سرکار و من و با سارا رفتیم خونه عموعباس و از اونجاهم رفتم خونه سارا و مسعود هم بعد برای عیددیدنی اومد اونجا.
روز ششیم کامل خونه بودیم و روزهفتم هم بعدازظهر سریع به دایی کامی زدیم و از اونجا رفتیم سینما آزادی برای فیلم ایران برگر و بعد هم برای شام رفتیم زرچ که غذاش تموم شده بود و با یک کباب ترکی خوشمزه به خونه برگشتیم.
روز هشتم از صبح تا بعدازظهر سرکار بودم و عصر هم باباو مامان و خاله شعله اومدن خونمون و هرچی اصرار کردم که شام بمونن نموندن و رفتن.
روز تهم هم به کار گذشت و شب عمه مرضی و عموهادی به خونمون اومدن. روز دهم رو مرخصی داشتم، صبح اول رفتم آزمایشگاه و بعد رفتم سمت خونه باباینا برای کاراهای گواهینامه و تو بارون شرشر اون روز تمام مدت بیرون بودم و عصری به خونه برگشتم.
روز یازدهم هم از صبح مامان پیشم بود و ظهر سارا و غزل هم اومدن و مامان برای سرکارم مانتو دوخت و شب با بابا به خونه برگشت.
امسال چون نشد که مسافرت بریم برای روز دوازدهم رفتیم سمت قزوین، صبح اول مامانو از خونشون برداشتیم و بعد هم راه افتادیم و بعد ازساعتها گذر از گردنه های خطرناک به دریاچه اوان رسیدیم و بعداز ناهار قایق سواری کردیم و بعداز ظهر هم برگشتیم.
روز سیزدهم هم که همه، خونه عموهادی دعوت بودیم و با کلی خنده و شادی سیزدهمون بدر شد.
و اما امروز جمعه است و چهارده فروردین و دوباره فردا روز از نو روزی از نو...
پانزده روز تعطیلی به پایان رسید و آماده میشیم که از فردا دوباره زندگی رو روی ریتم طبیعی دنبال کنیم.
بعد از تحویل سال تلفنی با مامان و بابا و سارا و احمد و غزل حرف زدیم و بعد هم با مادر و مریم و بچه ها که مشهد بودن.بعد از خوندن نماز حاجت برای عید دیدنی رفتیم خونه آقا محمد و شام رو هم پایین بودیم و بعد از اینکه برگشتیم بالا من دوباره مشغول جمع کردن سفره هفت سین و چیدن اون روی کنسول شدم.
صبح روز اول عید به خاطر نوعید حاج خانم مادر احمد آقا به خاطر فوت حاجی قرار گذاشته بودیم که همه بریم اونجا، من و مسعود هم آماده شدیم و وقتی رسیدیم مامان، خاله و عمهها هم اونجا بودن.
از خونه حاج خانم هم به اتفاق راه افتادیم سمت خونه باباینا.چون من میخواستم برای خرید برم شوش مامان سوار ماشین ما شد و سه تایی رفتیم شوش که البته مغازه لرد که من کار داشتم بسته بود و بینتیجه به خونه برگشتیم.
ناهارو خوردیم و بعد هم عید دیدنی عزیزو انجام دادیم و از اونجاهم من و مسعود برگشتیم سمت خونه مادرجون و دایی داوود.
روز دوم عید ناهارو خوردیم و بعد رفتیم خونه عمو محمود و بعد از اونجاهم رفتیم خونه بابااینا و بابا و عمه اینا رفتیم خونه علی آقا و شب همگی از اونجا به اتفاق عمه ها و عموها رفتیم خونه سارا.
بابا چون ماشین نیاورده بود با ماشین ما برگشتن خونه. صبح روز سوم مسعود با مترو رفت تا ماشینو از بابا بگیره و بیاره و من هم تو این فاصله باز افتادم به جون خونه و همه چیزو جابه جا کردم و بالاخره با تغییر جای تلویزیون و استفاده از فضای پرت خونه، حالم بهتر شد.
مسعود که اومد اولش یکم شوکه شد و بعد که دید فضای خونه بزرگتر شده و حسابی جا باز شده تشکر کرد. بعداز ظهر روز سوم خونه خاله شعله، عمه مرضی و عمه مهناز رو رفتیم.
برای روز چهارم عیدهم خونه دایی کامی رفتیم و بعدهم خاله مینا که خاله شام نگهمون داشت روز پنج عید صبح خونه مامانینا بودم با مامان یه دوری زدیم و بعد برگشتم خونه.
روز پنجم صبح رفتم خونه مامانینا با مامان رفتیم چهارراه ولیعصر لپ تاپمو دادم برای فرمت کردن و بعد بابا عصر اونو گرفت و به اتفاق بعد از عید دیدنی عموعباس و عموهادی راه افتادیم سمت خونه ما، البته مسعود هم اومد و یه سری وسایل که نیاز داشتم تو راه خریدم.
خونه که رسیدیم هنوز وسایل و جابه جا نکرده و میوه آجیل نچیده، عمه مرضی زنگ زدو گفت دارن میان خونمون. با مامان سریع کارهارو انجام دادیم. سارا و احمد و غزل هم اومدن و من عمه اینا رو هم شام نگه داشتم. آخه عمه مهناز و عمه مرضی شام عروسیه منو نخورده بودن.
بعد از شام بابا و مامان و غزل موندن خونمون و بقیه رفتن. صبح روز ششم به اتفاق رفتیم خونه مامانی و عصر هم خاله شعله اومد خونه ما. روز هفتم هم عموعباس و عموهادی اومدن خونمون و بعداز اون هم با محمد و مونا رفتیم کرج و شام رو به اتفاق رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت.
جمعه، شنبه و یکشنبه هم به مسافرت همدان گذشت و دوشنبه شب هم شام رو با بابا و مامان خونه ساراینا بودیم. روز دوازدهم مونا و محمد برای بازدید عید اومدن بالا و ناهار رو خونه ما بودن و روز سیزدهم هم ما رفتیم و پیش باباینا جوجه زدیم و تا عصری اونجا بودیم و 14 و 15 هم به جمع و جور کردن خونه و آماده شدن برای آغاز دوباره گذشت.
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و نهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
نوروز 93، اولین نوروز زندگی مشترک ساعت در بیست و نهمین روز اسفندماه سال 1392 و در ساعت قدمهاشو به خونه ما گذاشت.
دعای سال تحویل رو کنار سفر خوندیم و بعد هم نماز شکر.
خدایا شکرت، ممنونم که به من و عزیزان فرصت تجربه سالی نو دادی. خدای خوبم امسالم مثل همیشه کنارمون باش.
کمکمون کن این سال پر از لحظههای شاد و زیبا باشه.