197. پایان کاری هفته

اصلا اسفندیه به نوشتناش.
نمیدنم چرا اینطوریه، ولی نوشتن بخشی از وجودمه.
با نوشتن آروم می‏شم، با نوشتن حرفامو میزنم و با نوشتن...
این هفته بعد از یک روز مرخصی هرچند خیلی بد آغاز شد، اما خوب پیش رفت و پایان خوبی داشت.
یکشنبه بد بد گذشت، اما شنای عالی دوشنبه و جلسه امروز حسابی سرحالم آورد.
و البته اتفاقاتی که پیش اومد بهم ثابت کرد که خدا واقعا برحقه...

ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

196. روزهای آمدنت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[ دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

195. عزیزه خانوم سمیعی

راستش دیشب خیلی خجالت کشیدم.

مامان از لابه لای مدارک قدیمی بابابزرگ دیپلم مادربزرگشو پیدا کرده بود. یه سند با نگارش فوق‏العاده که برای من خیلی جالب بود و البته بخشی از هویتم.

با خودم گفتم نگاه کن عزیزه خانوم چه سالی دیپلم داشته و حالا من بعد این همه سال فقط لیسانس دارم و شرمنده خودم شدم.

این دیپلم عزیزه خانوم سمیعی برای اینکه همیشه به یادگار حفظ بشه.

[ شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

194. آموزش کوهنوردی و صعود به قله عظیمیه

این هفته حسابی پرکار و لذت بخش بود.

اول از همه تقدیر ازمن به عنوان نماینده ورزش خانومها 

و بعد هم آموزش تئوری کوهنوردی از ساعت 15 تا 19 روز چهارشنبه در شرکت.


ادامه مطلب
[ شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

193. سی و سومین ماهگرد حلقه هامون

این ماهگرد هم سپری شد با یک شام عاشقانه دو نفره در همین حوالی...

[ يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

192. بابا بزرگ

امروز هم دهمه، 10 آبان...

10آبان 88 ولی، مثل امروز، سرد و بارانی نبود...

خورشید بالای آسمون بود و ما امید داشتیم به بهبود تو

از صبح هرچی به بابا زنگ می‏زدیم میگفت هنوز نرسیده بیمارستان و من و سارا بیشتر ...

طرفای ظهر بود که احمد زنگ زد به من و گفت بریم بیمارستان بابابزرگ حالش خوب نیست.

من قبول کردم اما سارا از همون موقع فهمید که تو پرکشیدی...

قهرمان روزهای کودکیم، سفر به سلامت.

هنوزهم دلتنگت می‏شوم، دلتنگ مهربانی‏هایت.

عطر صلابتت بر همه آن روزها طعم شادی می‏داد.

هنوز هم یادآوری آخرین نگاه خسته و پر از اضطرابت، حال و هوای دلم را ابری می‏کند.

چه سخت گذشت روزهای خانه قدیمی بدون حضور تو...

چه سخت ...

آسوده باشی و آرام ای بهترینم.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

191. تولد 60 سالگی مادر فریده مهربون

این هفته هم مسعود ماموریت بود و دیشب بابا اومد پیشم تا تنها نباشم و من که کلی حرف داشتم به خاطر اتفاقات امروز و ماجرای دوباره انتقالی... حسابی با بابا درد و دل کردم و آروم شدم.
 قبل از اومدن بابا، مادر و خاله اومدن خونه و من هم برای تبریک تولد مادر، رفتم پایین. شب قبل با مسعود رفتیم برای خرید و تو فرصتی که پیش اومده بود هم هدیه امیرعلی رو گرفتیم و هم از دفاکتو برای مادر یک ژاکت زیبا خریدیم. البته با وجود اینکه هدیه مادر آماده بود، گفتم پنجشنبه با مسعود میایم و هدیه اش رو میدیم.
امروز از مراسم سال بابابزرگ اومدم خونه، مسعود به خاطر ترافیک شدید هنوز نرسیده بود، باهاش تماس گرفتم و گفتم کیک بخره، راستش خیلی دلم میخواست اون شب پیش بقیه باشم ولی بابا و مامان گفتن چون به مادر قول دادیم بهتره برم خونه.
مسعود که اومد آماده شدیم و رفتیم پایین، خاله و زهرا هم اومده بودن و بعد از شام برای مادر تولد گرفتیم و هدیه مون رو دادیم.
شب خیلی خوبی بود و هم مادر خیلی خوشحال شد و هم به ما خیلی خوش گذشت.

ادامه مطلب
[ پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۱نظر ]

190. سلام من به محرم و محرم دل زهرا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[ شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

189. با ارزش زندگی کن

این متن تو تلگرام برام اومد و از خوندش حس خوبی داشتم و دلم خواست اینجا ثبتش کنم.

با ارزش باش

با ارزش زندگی کن

برای خودت خط‏هایی داشته باش

روی بعضی چیزها

زیر بعضی چیزها

و دور بعضی چیزها

خط قرمزهایی

خط سبزهایی

و خطوطی، زرد


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

188. شنبه نامه بعد از یک هفته

امروز همه ساعتهایش گذشت به تق تق نوشتن حروف روی صفحه گوشی...

پایانش اما...

خوش بود.

با گلهای زیبا و عاشقانه تو...


دوستت دارم عشقم.

[ شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]