207. یلدای 94

برای یلدای امسال آقا محمد به مسعود گفته بود که خونشون دورهم باشیم، قرار شد اگه باباینا برنامه ای نداشتن بریم.

عمه گفت چون یلدا وسط هفته هست برنامه دورهمی رو میذارن برای روز پنجشنبه بعداز بهشت زهرا و خیرات.

بابا هم گفت شما به مهمونیتون برسید، باز من و مسعود اصرار کردیم که شب چله، اول شب یا آخر شب پیش بابا و مامان باشیم، اما از اونجا که این زن و مرد خلق شدن برای گذشتن از حق و حقوق و دلخوشی‏هاشون گفتن نه، برید مهمونی.

دوشنبه از تایم استخرم استفاده کردم و بعد ازظهر هم زودتر برگشتم خونه تا به ترافیک شب چله نخورم، یک کمی استراحت کردم و بعدهم آماده شدم و مسعود که اومد رفتیم قنادی و بعد هم خونه آقا محمد و مونا جون که برای اون شب خیلی زحمت کشیده بودن.

سبزی پلو ماهی شب چله رو خوردیم و بعد هم بقیه سور و سات یلدا و شب خوبی سپری شد.


ادامه مطلب
[ جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

206. روزهای سخت بی تو

این روزها حوصله خودم را هم ندارم، حامد را هم بدرقه خانه دامادی کردیم.

روزهای شادی که در انتظارش بودیم هم، به حسرت و اندوه گذشت و هنوز هم لباس آماده عزیز برای عروسی حامد ...

این روزهایم همه با حسرت است و ترس

حسرت آغوش دوباره عزیز، ترس از لحظه تنهایی عزیز...

دیوانه شده‏ام.

روزها فقط برایم میگذرند، مرتب از خودم می‏پرسم من خوب بودم، از من راضی بود.

چیزی نگفتم که رنجیده از من رفته باشد...

عمه میگفت آخرین پنجشنبه که پیشش بوده  عزیز از محبت من میگفته و اینکه، من طوری محبت میکنم که با همه فرق دارد.

دلم یک گنبد طلایی می‏خواهد و یک گوشه دنج برای ساعتها گریه کردن و آرام شدن.

شاید هم تلی خاک برای ساعت ها درد و دل با تو.

[ يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

205. کاش بودی

کاش، کاش، کاش

هرچه میگذرد این روزها همه میگویم کاش بودی...

گوسفند برای خانه نو قربانی شد، کاش بودی

آش شعله قلمکار در منزل نو نذر ادا شد، کاش بودی

بازهم همه همسایه ها آمده بودند تا آش نذری بگیرند، کاش بودی

همه چیز همانطور بود که تو می‏خواستی بود اما خودت نبودی

حالا دیگر صلواتها برای سلامتی عزیز هم به شادی روح گذشت...

وای... آتشی بردلم نشسته که خاموشی نمیگیرد.

هنوز هم رفتنت را باور ندارم.

مهربانترینم...

کاش بودی

[ جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

204. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‏رود

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‏رود              وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‏رود.

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن            من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‏رود.

برف می‏بارد امروز، اما حتی سپیدی و سردی برف هم نمی‏تواند مرهمی بر دل داغ دیده‏ام باشد.

روزهای رفتن تو چه سخت می‏گذرد.

روزهای بی تو...
ناباورانه ترین حبر این روزهایم رفتن تو بود.
هنوز یک هفته هم از آخرین ملاقات ما نگذشته بود، هنوز عطر نفسهایت، سپیدی گیسوانت، شال به کمر بسته‏ات، طنین صدایت، مهربانی بی حدو حصرت برایم پویاست، چگونه رفتنت را باور کنم.


ادامه مطلب
[ يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

203. سی و چهارمین ماهگرد حلقه‏ هامون

برنامه این ماهگرد رفتن به خانه مریم بود.

همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه گفتی به خانه برگردم.

در راه به همه چیز فکر میکردم.

شاید امروز از آن معدود روزها بود که از صبح هم با سارا، هم با بابا و هم با مامان صحبت کرده بودم.

صدای مامان ناراحت بود اما بهانه آورد که سرش درد میکند.

به خانه که رسیدم نگاه های تو ...

گفتی لباس بپوش عزیز حالش خوب نیست و من تا به تو نگاه کردم گریه کردی...

و من فهمیدم که حالا عزیزی هم ندارم.

وای خدای من...

چطور...


ادامه مطلب
[ چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

202. انتقالی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
[ شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

201. پست 200

200 تا پست شد...

با کلی خاطرات...

این دیماه وبلاگ نویسیم 3 ساله می‏شه و خوشحالم که با تمام دغدغه ها و سرشلوغی‏ها به نوشتن ادامه دادم.

راستش چند وقتی که بلاگفا نبود خیلی اذیت شدم، هم بخشی از خاطراتم رفت و هم جایی برای نوشتن نبود.

تو این مدت خیلی سعی کردم تا بر اساس فهرستی که داشتم خاطرات رفته رو هم بازنویسی کنم و خدا رو شکر که همش جمع و جور شد و حالا کم کم دارم از کل مطالبم کپی تهیه میکنم تا دیگه هیچ اتفاقی براشون نیافته.

اینم از پست 201 و پشت سر گذاشتن 200 شماره پست

[ شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

200. در عجبم...

در عجبم.

در عجبم از آدمهایی که با خودشان هم صداقت ندارند.

برای فکر و عملکردخودشان هم...

جالب است به خودشان هم دروغ می‏گویند و در رویای دروغهاشان آنقدر غرق می‏شوند که باور پیدا می‏کنند حقیقتی اتفاق افتاده.

من که رابطه ام با آنها معلوم است، سلام و خداحافظ از سر تکلیف و جبر

دلم می‏سوزد برای روحشان که بسیار زخم خورده است.

دلم می‏سوزد برای کالبدی که سراسر تزویر و ریاست.

دلم می‏سوزد برای همه دروغهایی که گفته اند و اندک زمانی نگذشته فراموش کرده و رنگ باخته ‏اند.

گهگاهی بینوایان یادشان می‏روند دروغگو کم حافظه است.

خدایا کمکم کن که خودم باشم.

هر انچه که ندارم هدف و فرصتی است برای تلاش و انگیزه زندگی و هرچه دارم لطف تو و تلاش خودم.

نه به داشته هام دلبسته و نه به نداشته ها حسرت، من چون تویی دارم که تو چون خودی ندارد.

خدایا شکرت به خاطر همه لطفی که به من داشتی و داری.


[ دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

199.تولد 35 سالگی بهترین خواهر دنیا

شنبه 23 آبان تولد ساراجونم بود.

از هفته قبل با غزل سر نحوه برگزاری جشن تولد سارا درگیر بودیم. اول قرار بود به اتفاق لیلا برای سارا و زهرا جشن تولد مشترک بگیریم که با توجه به اینکه میخواستیم غافلگیرانه و بدون هماهنگی باشه خیلی شدنی نبود.

برای همین با غزل و مامان و بابا هماهنگی کردیم و پنجشنبه که داشتم از خونه بابا می‏اومدم قرار گذاشتیم مامان بابا فردا بیان خونه سارا.

من هم خونه اولویه درست کردم و با غزل قرار گذاشتیم که احمدجان، سارا رو ببره بیرون و غزل بمونه خونه تا من برسم، سر راه یک کیک شکلاتی خوشگل و شمع خریدیم و رفتیم خونه سارا.

با غزل میز شام و کیک و بقیه چیزها رو آماده کردیم و سارا هم که استرس داشت غزل خونه تنهاست به احمد گفته بود سریع تر برگردیم خونه، ولی احمدجان حساب شده و مطابق با نقشه وقت گذرونده بود.


ادامه مطلب
[ جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

198. تولد مریم عزیز

امروز 21 آبانماه و تولد مریم جان بود.

من خونه بابا بودم و مسعود هم دانشگاه، صبح با مریم جان تماس گرفتم و تولدش رو تبریک گفتم، مریم و امیر و بچه ها هم تهران، خونه مادرشوهرش بودن.

مریم عزیز ان شاالله همیشه سلامت باشی و 120 ساله شی و سایت همیشه بالای سر گل پسرات باشه.

[ پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]