279. چهل و نهمین ماهگرد حلقه هامون
این روزها زمان روی دور تند است انگار...
ماهگردهایمان چه زود میگذرند برای رسیدن به نقش تازه...
من چقدر شادم و سراسر ایمان، این روزها...
معجزه ای درمن به وقوع پیوسته ...
معجزه ای عاشقانه برای روزهای عاشقی...
این روزها زمان روی دور تند است انگار...
ماهگردهایمان چه زود میگذرند برای رسیدن به نقش تازه...
من چقدر شادم و سراسر ایمان، این روزها...
معجزه ای درمن به وقوع پیوسته ...
معجزه ای عاشقانه برای روزهای عاشقی...
اما دوباره شنبه رسید، 9 بهمن ماه، چند هفته ای بود که اوج حال بدی های من به یک روز در هفته رسیده بود و افتاده بود به روزهای شنبه.
شنبه آقای ناصری من رو رسوند خونه سارا، به اصرار سارا کمی غذا خوردم و بعد خوابیدم، اما هنوز یکم نگذشته بود که حالم خراب شد، غزل هم تو تمام این مدت مثل یه خواهر بزرگتر هوای من و داشت حالم که خراب میشد پشتم رو میمالید مثل همیشه وارد عمل شد.
خلاصه بهتر که شدم مسعود رو خبر کردم تا بیاد و منو ببره بیمارستان، مسعود سریع خودشو رسوند البته با کیک و شمع به مناسبت 4 امین سالگرد عقدمون.
حالا میدانم به احتمال زیاد گل پسری در راه است.
روزها هرچند سخت میگذرد اما شیرین و لذت بخش است.
محبت ها و حمایتهایت مرا یاری میکند تا فرزندمانرا در آغوش بکشیم.
خرای مهربانم همین نزدیکی مراقب ماست.
الهی شکر...
این دهم هم رسید این بار با حال و هوای زیباتری...
نقش و مسئولیت جدیدمن و تو...
خداوند کمکمان کند ان شالله به خاطر فرشته زیبایی که در راه است.
دست در دست رفتیم برای سپری کردن چهل و چهارمین ماهگرد حلقه هامون.
این بار رستوران ایتالیایی ژولی و یک استیک دو نفره عالی...
42
ماهها به سرعت برق و باد درگذرند، 42 انگار زمانش از خواندن حروفش هم زودترگذشته.
الهی شکر...
امروز هم رسید...
چهل و یکمین ماهگرد...
امشب مهمان بودیم به ضیافت افطار آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان و باز هم آش رشته خیراتی پنجشنبه های مامان.
این هفته عمه هم حلوا پخت برای خیرات.
خودش که بود همه چیز باید سرموقع انجام میشد،
همان طور که یادمان داده بودی همه چیز انجام شد.
هزینه تنور نان داغ برای سفره افطار روزه داران خیرات شب نوزدهم و بیست و یکم.
خیرات پنجشنبه های ماه رمضان،
بوی نذری و خیرات هم از خانه خودت بیرون رفت.
وای که چقدر دلم میگیرد بی تو...