106. تولد 59 سالگی باباناصر عزیزم

امروز تولد باباناصر بود.

احمد و مسعود هم شب اومدن خونه باباینا.

برای بابا تولد گرفتیم و حسابی خوش گذشت. البته بابا کلک زد و شمع 58 گذاشتیم.

بابا جون آرزوم میکنم تولد 120 سالگیتو جشن بگیریم و سایه مهربانیت همیشه عمر رو سرمون باشه.

[ پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

105. تعطیلات نوروز 93

پانزده روز تعطیلی به پایان رسید و آماده می‏شیم که از فردا دوباره زندگی رو روی ریتم طبیعی دنبال کنیم.

بعد از تحویل سال تلفنی با مامان و بابا و سارا و احمد و غزل حرف زدیم و بعد هم با مادر و مریم و بچه ها که مشهد بودن.بعد از خوندن نماز حاجت برای عید دیدنی رفتیم خونه آقا محمد و شام رو هم پایین بودیم و بعد از اینکه برگشتیم بالا من دوباره مشغول جمع کردن سفره هفت سین و چیدن اون روی کنسول شدم.

صبح روز اول عید به خاطر نوعید حاج خانم مادر احمد آقا به خاطر فوت حاجی قرار گذاشته بودیم که همه بریم اونجا، من و مسعود هم آماده شدیم و وقتی رسیدیم مامان، خاله و عمه‏ها هم اونجا بودن.

از خونه حاج خانم هم به اتفاق راه افتادیم سمت خونه باباینا.چون من میخواستم برای خرید برم شوش مامان سوار ماشین ما شد و سه تایی رفتیم شوش که البته مغازه لرد که من کار داشتم بسته بود و بینتیجه به خونه برگشتیم.

ناهارو خوردیم و بعد هم عید دیدنی عزیزو انجام دادیم و از اونجاهم من و مسعود برگشتیم سمت خونه مادرجون و دایی داوود.

روز دوم عید ناهارو خوردیم و بعد رفتیم خونه عمو محمود و بعد از اونجاهم رفتیم خونه بابااینا و بابا و عمه اینا رفتیم خونه علی آقا و شب همگی از اونجا به اتفاق عمه ها و عموها رفتیم خونه سارا.

بابا چون ماشین نیاورده بود با ماشین ما برگشتن خونه. صبح روز سوم مسعود با مترو رفت تا ماشینو از بابا بگیره و بیاره و من هم تو این فاصله باز افتادم به جون خونه و همه چیزو جابه جا کردم و بالاخره با تغییر جای تلویزیون و استفاده از فضای پرت خونه، حالم بهتر شد.

مسعود که اومد اولش یکم شوکه شد و بعد که دید فضای خونه بزرگتر شده و حسابی جا باز شده تشکر کرد. بعداز ظهر روز سوم خونه خاله شعله، عمه مرضی و عمه مهناز رو  رفتیم.

برای روز چهارم عیدهم خونه دایی کامی رفتیم و بعدهم خاله مینا که خاله شام نگهمون داشت روز پنج عید صبح خونه مامانینا بودم با مامان یه دوری زدیم و بعد برگشتم خونه.

 روز پنجم صبح رفتم خونه مامانینا با مامان رفتیم چهارراه ولیعصر لپ تاپمو دادم برای فرمت کردن و بعد بابا عصر اونو گرفت و به اتفاق بعد از عید دیدنی عموعباس و عموهادی  راه افتادیم سمت خونه ما، البته مسعود هم اومد و یه سری وسایل که نیاز داشتم تو راه خریدم.

خونه که رسیدیم هنوز وسایل و جابه جا نکرده و میوه آجیل نچیده، عمه مرضی زنگ زدو گفت دارن میان خونمون. با مامان سریع کارهارو انجام دادیم. سارا و احمد و غزل هم اومدن و من عمه اینا رو هم شام نگه داشتم. آخه عمه مهناز و عمه مرضی شام عروسیه منو نخورده بودن.

بعد از شام  بابا و مامان و غزل موندن خونمون و بقیه رفتن. صبح روز ششم به اتفاق رفتیم خونه مامانی و عصر هم خاله شعله اومد خونه ما. روز هفتم هم عموعباس و عموهادی اومدن خونمون و بعداز اون هم با محمد و مونا رفتیم کرج و شام رو به اتفاق رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت.

جمعه، شنبه و یکشنبه هم به مسافرت همدان گذشت و دوشنبه شب هم شام رو با بابا و مامان خونه ساراینا بودیم. روز دوازدهم مونا و محمد برای بازدید عید اومدن بالا و ناهار رو خونه ما بودن و روز سیزدهم هم ما رفتیم و پیش باباینا جوجه زدیم و تا عصری اونجا بودیم و 14 و 15 هم به جمع و جور کردن خونه و آماده شدن برای آغاز دوباره گذشت.


[ جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۵۹ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

104. ششمین پاگشا

عمه مهناز 12 فروردین مارو برای پاگشا دعوت کرد خونشون.

کلی هم زحت کشیده بود و انواع و اقسام غذاهای خوشمزه رو درست کرده بود. من که یک عالمه فسنجون خوردم.

عزیز هم پیشمون بود و حسابی بهمون خوش گذشت.

البته سارا و احمد و غزل و مامان و بابا هم بودن.

[ سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

103. سفر به همدان

برای تعطیلات نوروز تصمیم گرفتیم به همدان سفرکنیم، هفته اول که به دید و بازدید گذشت.

جمعه 8 فروردین من و مسعود به اتفاق مامان، سارا، احمد و غزل حرکت کردیم به سمت همدان.

جاده خوب و خلوت بود و در مسیر همدان بعد از ورودی چمران صبحانه خوردیم و به راه ادامه دادیم. ظهر بود که به علیصدر رسیدیم و برای ناهار در همون پارک تفریحی علیصدر جوجه آماده کردیم و تونستیم برای ساعت 4 با آشنا بازی احمد بلیط غار بگیریم.


ادامه مطلب
[ دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

102. چهاردهمین ماهگرد حلقه‏هامون

این ماهگرد حلقه‏هامونو همدان بودیم.شب زیبای ما، مسافرت، بارون پررحمت خدا و هوای عالی شهر تاریخ.

[ يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۷ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

101. عید نوروز 93

یا مقلب القلوب و الابصار 

یا مدبر الیل و نهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

نوروز 93، اولین نوروز زندگی مشترک ساعت در بیست و نهمین روز اسفندماه سال 1392 و در ساعت  قدمهاشو به خونه ما گذاشت.

دعای سال تحویل رو کنار سفر خوندیم و بعد هم نماز شکر.

خدایا شکرت، ممنونم که به من و عزیزان فرصت تجربه سالی نو دادی. خدای خوبم امسالم مثل همیشه کنارمون باش.

کمکمون کن این سال پر از لحظه‏های شاد و زیبا باشه.


ادامه مطلب
[ پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۳ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

100. روز آفرینشم 92

شب خوابم برده بود که مسعود اومد بوسیدمو اولین نفر تولدمو تبریک گفت.

امروز صبح که از خواب بیدارشدم رفتم خرید، اول خیابان پیروزی بعد هم هفت حوض، از تی تی شال وکیفمو خریدم، بعد هم رفت سمت خونه باباینا.

اونجاهم کلی خرید کردم و تا بعد از ظهر هم اونجا بودم و بعدش بخونه برگشتم تا بقیه کارای خونه رو جمع و جور کنم.

سما،شادی جون، مریم جان و مادر هم تلفنی تبریک گفتن.

[ چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

99. چهارشنبه سوری 92

برای فردا که روز تولدم بود مرخصی گرفتم(البته از نوع تشویقیش) و قرار شد بعد از رسیدن به خونه آماده بشیم و به اتفاق سارا و غزل و احمد بریم پیش بابا و مامان.

از شرکت که رسیدم سریع دوش گرفتم و بعد ساراینا اومدن دنبالمون و همه راه افتادیم سمت خونه بابا.

با تجهیزاتی که احمدجان آورده بود یه کمی روی پشت بوم سر و صدا کردیم و بعدهم سبزی پلوماهی سنت دار روخوردیم و برگشتیم خونه.




[ سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

98. تولد مشترک اسفندی‏ها 92

امسال اولین تولد مشترک ما بود و برای همین تصمیم گرفتیم در یک روز تولد بگیریم، یک هفته از تولد مسعود جلو رفتیم و یک هفته از تولد من عقب اومدیم و بالاخره برای 22 اسفند برنامه‏ریزی کردیم.


ادامه مطلب
[ پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

97. سیزدهمین ماهگرد حلقه‏هامون

امروز سیزدهمین ماهگرد حلقه‏هامون بود. یه دور خریدی زدیم و شام رو بیرون خوردیم.

[ شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۵۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]