96. آمدی اسفندجان
چقدر هوایت را دوست دارم
با خود نشاط و سرزندگی میآوری
زمان را به سرعت میکشانی
و شهر را به تکاپو میبری
خوش آمدی ماه زیبای آفرینشم.
خوش آمدی اسفندجان من...
چقدر هوایت را دوست دارم
با خود نشاط و سرزندگی میآوری
زمان را به سرعت میکشانی
و شهر را به تکاپو میبری
خوش آمدی ماه زیبای آفرینشم.
خوش آمدی اسفندجان من...
امسال تولد 54 سالگی مامان مریمو خونه سارا جشن گرفتیم.
البته ماماخ خیلی راضی نبود، چون احمدآقا وعموعلی به خاطر فوت حاجی عزادار بودن.
خاله لادن وعموعلی هم اومدن، برای مامان تولد تولد خوندیم، مامان شمع فوت کرد و وارد 55 سالگی شد.
مامان عزیزم همیشه سلامت باشی، عشقم.
من چقدر دوست دارم خدا
امروز از اون روزاست که بی چتر میباری به من
برف زیباو سفیدت دلمو میخندونه، حس خوب کودکیها
به یادم میاره همیشه لطفت به من همینطور پاک و سفید و بی منت بوده، بی دریغ
چقدر این گلهای بیمناسبت را دوست دارم.
آنهم وقتی در را میگشایم و چهره مهربان تو را پشت آنها میبینم.
سپاس.
مرد مهربان من.
امروز دلم خیلی گرفته بود، هوای اون روزای نذری پزونو داشت.
آش شعله قلمکار ...
هرچند به شدت مریض بودم و فقط از صبح تا شب قرص و آبمیوه خوردم و خوابیدم، ولی عجیب دلم هوای اون روزهارو داشت.
از وقتی چشم باز کردم هرسال 28 صفر این آش تو خونمون پخته میشد.
امروز یازدهمین ماهگرد حلقه هامون بود.
انقدر حالم بد بود و قرص و داروها منگم کرده بود که هیچی از دهمین روز دیماه یادم نبود.
ولی تو بلافاصله بعد از خوردن صبحانه منو بوسیدی و تبریک گفتی.
داره یکسال میشه...
اولین زمستان مشترک دو زمستونی اسفندی.
شب چله امسال هم رسید.
من و تو امسال تو خونه خودمون و در کنار بهترینهامون سنت یلدارو جشن گرفتیم.
این زمستان چون اولین یلدای بعد از عروسی ما بود قرار بود تا مامان و بابا برامون شب چلهایی بیارن.