69. روز مهر از ماه مهر
امروز مهرگان بود، روز مهر از ماه مهر
دهمین روز ماه مهر از تقویم شمسی، این دهمین، هشتمین ماهگرد حلقه هامون بود.
و بابا امروز برای همیشه قلبش تپیدن گرفت.
یه باطری جاخوش کرد زیر پوستش و نگهبان قلب بابا شد.
چقدر امروز سخت گذشت، چقدر امروز دیر گذشت تا بشه 5 بابا بره اتاق عمل تا بشه 6 و عملش تموم شه، هزار بار به خدا رسیدم.
اما حالا هم خیالم راحته، هم خیلی خوشحالم، احساس سبکی و راحتی میکنم. حالم عالیه، عالیه عالی ...
امروز بهترین ماهگرد و بهترین مهرگان زندگی من بود.
خدایا میدونی چقدر ازت ممنونم؟
میدونی چقدر دوست دارم؟
میدونی چقدر عاشقتم؟
مرسی خدای خوبم که مثل همیشه کنارم بودی، مرسی که دستامو رها نکردی، مرسی که رومو زمین ننداختی.
خیلی دوست دارم خدا...
67.بابای عزیزم
چشمهایم پر از اشک میشود ...قلبم سنگینی میکند و نفسم به شماره میافتد...
همه میگویند مادر بودن سخت است، پدر بودن سخت است...
اما من میگویم: فرزند بودن شاید از همه سخت تر است...
آن هم فرزند دختر بودن...
آن هم وقتی قلب پدر نای تپیدن نداشته باشد...
حاضری قلبت را بدهی تا کوچکی و اندکی از سایه سرت کم نشود.
چشمهایم که پر از اشک میشوند بیشتر سپاست میگویم.
یادم میآید که هنوزم مرا به یاد داری...
یادم میاوری که گاهی تجربه کنم حس عشق، به عزیزانم را
یادم میاوری که بودن را، زیستن را، شاد بودن را و مهمتر از همه سلامتی را قدر بدانم
خدایا چگونه سپاس گویمت برای اینهمه بزرگی
اما هم تو میدانی و هم من
که بدون او هیچم...
الهی به آنچه میدانی تابش را ندارم امتحانم مکن.
به آنچه میدانی بیشتر از طاقت من است مرا نیازما.
که نمیخواهم بنده شرمنده تو باشم.
یا رب العالمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
66. سه تارم
ساعات پایانی یک روز پرکار ...
ایمیلم را برای آخرین بار چک میکنم...
یک فایل با حجم زیاد تا میخواهم ناله کنم که این دیگر چیست؟!!!
اسم شهناز به چشمم میخورد، فایل صوتی که باز میشود صدای موسیقی گوشم را نوازش میدهد که با دستان هنرشناس استاد شهناز نواخته شده...
چشمهایم پر از اشک میشود.
روزهاست من و تو در عین نزدیکی از هم دوریم، روزهاست که در آغوشم نیامده ای و دستانم نوازشت نکرده...
دلم عجیب نوایش مرغ سحری است...
دلم عجیب تو را میخواهد...
65. پنجمین پاگشا
امروز برای پاگشا خونه عموهادی دعوت بودیم.
دوشنبه که برای ملاقات مونا و دیدن امیرعلی بیمارستان بودیم، زنعمو ناهید زنگ شد و برای پنجشنبه دعوتمون کرد.
شب خوبی داشتیم، جوجه کباب سنتی در حیاط و تخت و قلیونو و دورهمی پر از خنده و شادی.
حسابی به هممون خوش گذشت. عمو مامان و بابا و سارا و احمد و غزل رو هم دعوت کرده بود.
64. تولد امیرعلی عزیز
63. روز دختر 92
امروز، روز توست
روز زیبای آفرینش ...
روز دختر ...
خداوند به اندازه تمام زیباییهای هستیش دختر را آفرید تا پاکی و مهربانیش تبلور عشق خالق باشد به مخلوق.
و درهای بهشت ملکوتیش را یک به یک گشود بر روی پدران و مادرانی که قسمتشان پاکی آفرینش بود.
زیبای مهربان من
دردانه قلبم
ترانه محبوب زندگیم
غزل عزیزم
روزت مبارک
62. هفتمین ماهگرد حلقههامون
61. حس و حال منه، اما نمیدونم
توام میپرسی (رقیه).
به صورتم نگاه میکنیو میگی: ساناز خوبی؟
چرا دیگه جرقه نمیزنی. چرا دیگه بپر بپر نمیکنی. تو انرژی داشتی میدیدمت خیلی حال میکردم.
نگات میکنمو با چشمام می گم که خوبم.
ادامه مطلب
60. چهارمین پاگشا
امروز به مناسبت پاگشا مهمان عزیز بودیم، البته خونه مامان.
از همون اولین هفته بعد از عروسی عزیز به مامان گفته بود هروقت صلاح دونست ما رو برای پاگشا دعوت کنه، چون قرار بود دورهمی خونه مامانینا باشه و مامان هم کارهاشو بکنه.
این هفته پاگشای ما با قیمه دوست داشتنی و خوشمزه مامان انجام شد و عزیز مسببش بود.
دلم میخواست...
خدایا پدربزرگمو ببخش و بیامرز.