147. سال 1394

بعد از یک عالمه بدو بدو.
بالاخره سال نو رسید، اونم وقتی که من چند دقیقه قبلش کارهام تموم شد و نشستم.
چقدر 93 سخت رفت، انگار دلش نمیخواست تموم بشه، ولی 94 سریع اومد با شنبه با روز آغازین هفته و ان‏شاالله که بهترین ساله برای همه.
سفره هفت سین که آماده شد، کنارش نشستیم، دعای تحویل سال خوندیم و با سورنای نوروز تقویم پارسی، سال 94 آغاز شد.
خدایا شکرت برای این لحظه و همه اونچه که بخیر سپری کردیم و پشت سر گذاشتیم.
شگرت به خاطر حضور و سلامت بابا و مامان.
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر لیل و نهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

[ شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

146. تولد 31 سالگی ساناز

از شرکت که می‏اومدیم از آقای ناصری خواستم تا جلو قنادی لادن نگه داره تا برای مراسم تولد فردا کیک بخرم.

از قنادی دو تا کیک بزرگ و کوچیک یک شکل خریدم و بعدهم رفتم خونه.

برای امشب که چهارشنبه سوری بود هماهنگ کرده بودیم بریم خونه بابا و مامان و دورهم باشیم مثل هر سال. یکمی کارامو انجام دادم و بعدهم دوش گرفتم و با مسعود رفتیم خونه سارا، احمد رفته بود تا برای من شمع تولد بگیره، چون انگار باباناصر فراموش کرده بود شمع بخره و از احمد خواسته بود زحمتشو بکشه.

چند دقیقه‏ای منتظر شدیم تا احمد بیاد و تو این مدت نزدیک بود بخاطر حملات چهارشنبه سوری ماشین و سرنشیناش منفجر بشن. خلاصه با سلام و صلوات خودمونو رسوندیم خونه باباینا. 

رفتیم پشت بام و مثل سالهای گذشته بقیه همسایه ها هم روی پشت بام بودن و با تجهیزاتی که احمد آورده بود سرگرم شدیم.

بعد از خوردن سبزی پلو ماهی چهارشنبه سوری، مراسم تولدم شروع شد. بابا برام یک کیک شکلاتی خوشمزه خریده بود تولد تولد خوندیم و شمع 31 سالگی رو فوت کردم.

 عزیز هم پیش ما بود.

آخر شب هم به خونه برگشتیم.

صبح فردا با کیک‏ها رفتم شرکت و بعد از ناهار دومین مراسم جشن تولدم شروع شد، با همه همکارای خانوم جشن گرفتیم و کیک خوردیم و همه به خاطر من تو عکس یادگاری دست جمعی، کلاه ایمنی سرشون گذاشتن. کیک کوچیک رو هم بردم ساختمان اداری برای همکارای طبقه دوم.

چهارشنبه از شرکت که برگشتم مسعود با یه دست گل خوشگل اومد خونه و تولدمو تبریک گفت و قرار گذاشتیم برای انتخاب هدیه‏ تولدم فردا بریم خونه مامان.

عصری با هم دوری تو خیابون پیروزی زدیم و در اون لحظات نهایی سال 93 تا پاسی از نیمه شب گذشته خونه ما در حال تعویض کاغذ دو دیوار بود.

روز پنجشنبه که روز اصلی تولدم بود، ظهر من و سارا و غزل رفتیم خونه مامان و باهم رفتیم بیرون و خریدهای نهایی رو انجام دادیم و بعدهم من و غزل رفتیم پاساژ طلا و بعد از انجام کارمون اومدیم خونه، عصرتر مادر و مسعود هم اومدن اونجا و من و مسعود باهم رفتیم بیرون و من هدیه تولدمو انتخاب کردم و قرار شد بعد از قیمت گرفتن از کیا خریدمونو انجام بدیم.

شب هم همگی به اتفاق رفتیم خونه ما و مسعود نذاشت که سارا و غزل برن خونه و زنگ زدتا احمد هم بیاد و به خاطر تولد من دورهم باشیم، مسعود از بیرون غذا گرفت، مادر هم کلی اصرار کرده بود که کیک بگیره ولی چون دیگه این دو روز کیک بازی داشتیم، نذاشتیم.

خاله لادن هم شب، با یک هدیه خوشگل برای تولدم اومد خونمون. مریم جان، موناجان و شادی‏جونم و خاله شعله هم برای تبریک تولدم باهام تماس گرفتن. 

هدیه مامان و بابا

هدیه آبجی سارا و غزل جونم و احمد آقا


هدیه مادر

هدیه خاله لادن

هدیه خاله شعله


خاله لادن شب پیشم موند و تا خود صبح کار کردیم و خداروشکر کارای خونه تموم شد. امروز بعداز ظهرم بعداز اومدن از مراسم ختم پدرشوهر همکارم با مسعود رفتیم نزدیک خونه مامانینا و هدیه‏ای که انتخاب کرده بودیم رو مسعود برام خرید.

هدیه همسر عزیز

[ جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

145. تولد 31 سالگی مسعود

امروز تولد مسعود بود.

از قبل باهم قرار گذاشتیم که عصری یه جشن دونفره داشته باشیم.

همیشه تولد ما اسفندیا به استرسهای اسفند اضافه میشه، تو شرایط بهم ریختگی خونه و خانه تکانی و خرید باید آماده باشیم برای جشن تولد.

امروز هم خونه حسابی بهم ریخته بود از صبح درگیر کمدها بودم. بعد از بسته شدن پروژه‏های کاغذ دیواری، پرده و کاشی آشپزخونه که از مهرماه به جریان افتاده بود، تمام این هفته رو هم درگیر مرتب کردن کابینت‏ها و کمدها بودم.

عصری مادر بدحال شد و دیگه بالا پیش ما بود و شب هم که می‏خواستیم بریم بیرون اصرار کردیم تا با ما بیاد.

از قبل در مورد هدیه مسعود تصمیم گرفته بودم و می‏خواستم یک ساعت تیسوت ست ساعت خودم براش بخرم. هرچقدر هم که مسعود مقاومت کرد راضی نشدم.

اول از خیابون پیروزی، مادر کیک تولد مسعود رو خرید و بعد هم از نمایندگی تیسوت هفت حوض ساعت مسعود رو خریدم و رفتیم seven sky.

عکس تولد گرفتیم و بعد ازشام به خونه برگشتیم، مادر هم شب پیش ما بود.

هدیه تولد مسعود

همسر عزیز و مهربونم میلادت مبارک. آرزو میکنم تا همیشه سلامت و سربلند باشی.

[ جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

144. بیست و پنجمین ماهگرد حلقه ‏هامون

ماهگرد این ماه در شرایط اضطرار رورهای عید رسید با روزهای کاشی کاری و ...

بهمن و اسفند شاد و پرتلاطم امسال...

[ يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۰۲ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

143. روز پاسداشت مقام زن 93

از قبل از این عطر خوشم اومده بود وقتی به سفارش عماد برای خانومش خریده بودی.

یک شب زودتر با عطر اومدی و چهارشنبه صبح هم روزم رو تبریک گفتی.

مرسی...


[ چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ق.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

142. تولد 55 سالگی مامان مریم

امروز تولد مامان بود.
و برنامه دورهمی چهارشنبه با حضور دامادهای خانواده رو شیفت دادیم به پنجشنبه.
من و مسعود و غزل عصری رفتیم برای مامان مریم کیک خریدیم و بعد از شام هم مثل همیشه من و غزل تولد بپا کردیم.
عشقم، مامان گلم تولدت مبارک.
عاااااااااااااااااااشقتم.
[ پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

141. بیست و چهارمین ماهگرد حلقه‏ هامون

دوساله شد زمان عاشقی.

این ماهگردمون جمعه بود و فرصت داشتیم برای بیشتر باهم بودن.

برای ظهر ناهار خوشگل و خوشمزه پختم و برای شام هم با هم رفتیم بیرون.

شباهت امروز به دوسال پیش همین ساعاتها هم بارونش بود.

تو ماشین میرفتیم با صدای رضا صادقی و بارون مهربونی خدا هم می‏بارید.

مرسی از هدیه ات همسر عزیزم.

علاوه بر هدیه مسعود، شرکت هم مثل هرسال، به مناسبت سالگرد ازدواجمون کارت تبریک و کارت هدیه‏ام رو پنج شنبه روی میزم گذاشته بودن.

[ جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۶ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

140.نهمین پاگشا

برای این پنجشنبه به نیت پاگشا خونه عمه مرضیه دعوت بودیم باتفاق مامان، باباریال سارا، احمدآقا و غزلم.

دخترای با سلیقه عمه کلی زحمت کشیده بودن و انقدر همه چیز متنوع و خوشگل بود که دلم نیومد از همش نخوریم.

شب حوب ما سپری شد و با تشکر از عمه، آقا مرتضی و دخترا به پایان رسید.

[ پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

139. روز پاسداشت اندیشه نیک 93

امروز برای خرید رفتیم jeanwest.
یه خرید عالی با قیمت‏های مناسب، منم که برای بهمنگان هدیه‏ای برای مسعود نخریده بودم از فرصت استفاده کردم یکی از پلیورها و شلواری  رو که مسعود انتخاب کرده بود حساب کردم تا دیگه ذهنم درگیر انتخاب هدیه نباشه.

همسر عزیزم بهمنگانت مبارک.
[ جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۴۸ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]

138. بیست و سومین ماهگرد حلقه ‏هامون

تیک تیک تیک

صدای پاهات روی پله ها با ثانیه شمار ساعت هماهنگ میشه.

در رو که باز میکنه خوشحالی با یک دسته گل زیبا.

برای من.

[ چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۰ ب.ظ ] [ sAnAz ]
[ ۰نظر ]